#پرستار_عاشق_پارت_3

کنم ازش حالشو پرسیدم که گفت
کوروش: تا کامیار رو دیدم خوب شدم
عین گیج ها زل زدم بهش که گفت :
کوروش: داداشم دیگه و به بغل دستش اشاره کرد که دیدم ،کامیار با لبخند تمسخر امیزی نگام
میکنه لعنت بهت نسترن چقدر خنگی که یه دفعه کامیار گفت
کامیار: خانم ها کمی دو هزاریشون دیر میوفته همیشه
خونم به جوش اومد، اما اصولا دختری نبودم که زبون درازی کنم، اونم تو محل کارم خیلی اروم
بودم کلا، چیزی به کامیار نگفتم و کوروش رو معاینه کردم و بعد از 2دقیقه، همونطور که سرم
پایین بود گفتم
من: ببخشید اقای دویران 5دقیقه تموم شده لطفا اجازه بدین برادرتون استراحت کنه اون هم
بدون اینکه به من جواب بده ، کوروش رو بوسید و بعد از خداحافظی و بغلش کردنش ،بهش قول
داد که هرروز بهش سر بزنه و پشت سر من راه افتاد .
کوروش بدلیل مشکل ریه ای که داشت؛ کسی پیشش نمیموند چون تنفسش در هوایی که، کس
دیگه ای هم توش نفس میکشید اونم به مدت طولانی خوب نبود. برای همین، خانوادش فقط
ساعت ملاقات میومدن دیدارش ؛ بعد از خارج شدن از اتاق کوروش داشتم به سمت میزم میرفتم
که متوجه نگاهی شدم، وقتی سرمو چرخوندم دیدم کامیار داره منو نگاه میکنه سریع سرمو پایین
انداختمو گفتم
من: میشه اینقدر من رو برانداز نکنید
کامیار: چه اعتماد به نفسی خانم شما رو برانداز نکردم همچین اندام بر انداز کردنی هم ندارید
داشتم کارت شناساییتون رو میدیدم تا ببینم برادرم رو دست کی سپردن. با خودم گفتم اره جون
خودت حالا خوبه دیدم ، چطوری داشتی نگام میکردی چیزی نگفتم و تند تند قدم برداشتم و
رفتم سرجام نشستم کامیارم با اخم از بیمارستان خارج شد .
ساعت 19:30بود که بخش رو تحویل دادم و بعد از عوض کردن لباسام ، از بیمارستان خارج شدم
و سوار ماشین خوشگلم شدم ! یه اهنگ از بهنام بانی پلی کردم و پیش به سوی خانه
وقتی به خونه رسیدم ساعت 20:15بود؛ در رو با کلید باز کردم و با صدای بلند سلام
دادم .
من: سلام

romangram.com | @romangram_com