#پرستار_عاشق_پارت_2

پرستاری داشتم و مسئول بخش اورژانس بودم ، تمام همکارام که اون لحظه اونجا بودن به احترامم
پاشدن منم یه سلام گرم به همه کردم و به سمت جایگاهم رفتم و کار امروز رو شروع کردم .
ساعت 3ظهر بود که، فرصت کردم یه استراحت بکنم تازه نشسته بودم که یه اقایی، با داد و هوار
وارد بیمارستان شد! از حال و روز نگهبان ها مشخص بود که ،این شخص بدون اجازه و خارج از
تایم ملاقات میخواد مریضش رو ملاقات کنه! سریع به سمت اون اقا رفتم و گفتم :
من: اقایون چیزی شده ؟
نگهبان: خانم زرین این اقا میخواد یک بیمار رو ملاقات کنه اما، بهش گفتم که وقت ملاقات نیس
و ایشون با لجبازی و زور وارد اینجا شدن
سمت اون اقا برگشتم و گفتم
من:اقای محترم لطفا درک کنید که خارج از تایم ملاقات نمیشه وارد اینجا بشید
اقا: خانم ببینید برادر من اینجاست و من تازه متوجه شدم که بستریه من باید ایشون رو 5دقیقه
هم که شده ببینم
از حال و روزش معلوم بود که خیلی ناراحته، دلم براش سوخت و گفتم اینجا صبرکنید تا ، از
رییس بیمارستان براتون اجازه ملاقات بگیرم و رفتم سمت اتاق رییس ، بهش موضوع رو گفتم و
اون هم فقط 5دقیقه اجازه ملاقات داد برگشتم و به اون اقا گفتم :
من: مریضتون کی هستش ؟
اقا: کوروش دویران
میشناختمش مریض خودم بود که، ریه هاش مشکل داشت به اقا گفتم که با من بیاد و بعد اون رو
به اتاق برادرش بردم و خودم هم پشت سرش وارد اتاق شدم چون هم باید معاینه اش میکردم
کوروش رو و هم، بیشتر از 5دقیقه نباید اجازه ملاقات میدادم ؛ کوروش وقتی متوجه ورودمون
شد با لبخند همیشگی اش گفت
کوروش: سلام خانم زرین
و بلافاصله که دید پشت سر من برادرش قرار داره با شوخی و لبخند گفت :
کوروش: هی برادر من میذاشتی من میمردم میومدی
برادر کوروش: خدانکنه دیوونه خودت که میدونی چقدر کار دارم؛ بعدشم ب من تازه گفتن که
اینجایی خجالت بکش مرد گنده اینجا چیکار میکنی ؟
و کوروش رو بغل کرد کوروش خندیدو چیزی نگفت من هم نزدیک کوروش شدم تا معاینه اش

romangram.com | @romangram_com