#پرستار_عاشق_پارت_24
غزاله : کامیار من ....
نذاشتم حرفشو ادامه بده و دستم رو از دستش پیرون کشیدم و رفتم مامان با دیدنم تعجب کرد و
خیلی خوشحال شد کتایون دانشگاه بود و فقط مامان و خاله و غزاله خونه بودن .مامان درحالی که
اشک تو چشماش جمع شده بود به سمتم اومد؛ خواست بغلم کنه که ، عقب رفتم و گفتم : اینا
اینجا چیکار میکنن
مامان : پسرم خالت اینا ...
خاله مریم : کامیار، ما بخاطر تو اومدیم اینجا ،اتفاقی که 4سال پیش افتاده دیگه گذشته من و
افسانه باهم خواهریم و نباید قهر باشیم بس گفتیم که بهتره همه چی فراموش بشه .
من : که اینطور، همه چی فراموش بشه باشه شما فراموش کنید من بخاطر چیزدیگه ای
اینجام،نسترن تصادف کرده بهتره که برید دیدنش فردا و یادتون نره چیزی از اتفاق امروز به
خانواده اش نگید .
مامان: وای خدا ! باشه فردا ساعت چند ؟
من : احتمالا ساعت 3اینا منم میخوام بیام یادتون نره .
مامان : خیلی خب
بدون حرف دیگه ای اونجارو ترک کردم ،هواش برام خیلی سنگین بود. بعد از سالها وارد اونجا
شدم و غزاله رو دیدم چه ساده مامان بخشیده بود کسی رو که پسرشو داغون کرده بود .
سوار ماشین شدم و به سمت شرکت حرکت کردم؛ باید یکم به شرکت سرو سامان میدادم . با
سامیار قرار گذاشته بودیم واسه شرکت اگهی کار بزنیم اما حالا که ، سامیار نبود من باید اینکارو
میکردم ؛بعد از رسیدن به شرکت شروع کردم به تمیز کردن و مرتب کردنش ، کمی روی پروژه ها
کار کردم و بعد از چاپ کردن اگهی کار ، اماده شدم برای رفتن .
ماشینم رو روشن کردم که ، صدای محسن یگانه توش پیچید "
محسن یگانه_ عبور
من یه خونه روی آب طرد و سرد و بی پناه من یه مقصدم ولی همیشه اشتباه
من یه ابر بی بخار یه غرور زیر پا آدمای زندگیمو اعتماد نا به جا
آدما میان برن که رد بشم به زور رهگذر شدن همه هی عبور و هی عبور
سرنوشتمو ببین مهربونترینشون غصه هاش به من رسید شادیاش به دیگرون
پا گذاشت تو زندگیم پاشو پس کشید و رفت دور شد صبر کرد سوختنمو دید و رفت
romangram.com | @romangram_com