#پرستار_عاشق_پارت_22
من : سامیار سامیار
سکوت سکوت
جوابی نیومد شاید رفته بیرون باهاش تماس گرفتم
یک بوق دو بوق
سامیار: بله
تو صداش غم موج میزد
من: الو سامیار کجایی اومدم شرکت نبودی
سامیار: کامیار بدبخت شدم
و زد زیر گریه با نگرانی گفتم
من : چیشده سامیار چرا گریه میکنی
سامیار: نسترن ..... ابجیم .... تصادف کرده بیمارستانم
انگار که اب داغ رو ریختن روی سرم وای خدا نسترن
من: کدو...م کدوم بیمارستان
صدام میلرزید
سامیار: بیمارستان....
سریع تلفن رو قطع کردم و از شرکت خارج شدم کل راه رو ب خودم فحش دادم لعنت بهت
کامیار همش تقصیر توعه تو باعث ناراحتیش شدی و اونم تصادف کرده
ماشین رو تو پارکینگ بیمارستان پارک کردم و پیاده شدم دویدم سمت پذیرش و از خانمی که
اونجا نشسته بود پرسیدم
من : نسترن زرین کجاست
خانم : بخش ICUهستن
سریع به سمت بخش رفتم سامیار و خانواده اش هر کدوم یه گوشه نشسته بودن و داشتن گریه
میکردن
حال سامیار خیلی بد بود به سمتش رفتم و دستم رو رو شونش گذاشتم سرشو از زانوهاش بلند
کرد کنارش نشستم و گفتم
من : حالش چطوره ؟
سامیار: خوب نیست
romangram.com | @romangram_com