#پرستار_عاشق_پارت_14
مامان: نسترن نسترن کجایی دختر حواست کجاست ؟
من :ها هیچی اینجام
با مهمون ها سلام و احوالپرسی کردیم و به سمت پذیرایی راه افتادیم دم گوش سامیار گفتم
من : این بود سوپرایزت از کجا شناختیش؟
سامیار: اره وقتی منو دید پرسید که با پرستار زرین نسبتی دارین منم گفتم که خواهرمه گفت
خواهرتون پرستار برادرمه تو بیمارستان اشنا شدیم بعدم از این اشنایی تصادفی منو کامیار خانواده
ها هم مطلع شدن و به پیشنهاد خود کامیار به تو چیزی نگفتیم تا سوپرایز شی
چیزی نگفتم و تو دلم به کامیار فحش دادم این خودش میدونه چه مارمولکیه، مثلا الکی به
سامیار گفته که ابجیتو سوپرایز کنیم اما در اصل میخواسته منو ضایع کنه؛ وقتی با سامیار
نشستیم اصلا به کامیار نگاه نکردمو فقط با مادرش و کتایون صحبت کردم. کمی بعد هم با صدای
مامان به سر میز رفتیم و شام خوردیم بعد از شام رفتم تا میز رو جمع کنم تو اشپزخونه بودم که ،
حس کردم کسی پشتمه برگشتم که ،با کامیار رو به رو شدم که با نیشخند مسخره ای گفت اب
میخواستم یه لیوان اب بهش دادم و مشغول کار شدم که گفت
کامیار: دیروز تو بغل دکتر شایانمهر خوش گذشت ؟
من : یعنی چی؟
کامیار: خودت میدونی یعنی چی شما خانم ها خوشتون میاد فیلم بازی کنید اصلا فکر نمیکردم
بخاطر خوشتیپ بودن یه فرد بخوای اینقدر خودتو کوچیک کنی و خودتو الکی بندازی بغلش
من : درست صحبت کن خودت دیدی که نمیدونستم پشت در هستش و یه دفعه که درو باز کردم
خوردم بهش
کامیار: اره دیدم چجوری داشتی با چشمات میخوردیش از وضعیت هم هردو راضی بودین اصلا
خوشت میاد انگار خودتو به کسی تحمیل کنی
من : چی داری میگی من خودمو به کسی تحمیل نکردم من از عمد بغل دکتر نرفتم شوکه شده
بودم فقط
صدام میلرزید، بغضم گرفته بود ،لعنتی چطور میتونست به من اینجوری بگه!؟ اشکام داشتن تند
تند میریختن
یه نگاه نفرت انگیز به کامیار انداختم و دویدم سمت حیاط ...
از زبان کامیار
romangram.com | @romangram_com