#پرستار_من_پارت_96

_«اس ام اس نه پیامک...»
خندیدم و گفتم:_«معذرت می خوام...»
_«برو... تا بعد یه فکری به حالت بکنم...»
_«جلسه بعدی بیام؟»
_«برو فعلا...»
خندیدم و بعد از خدافظی اومدم بیرون... دربست گرفتم و به سمت بیمارستان رفتم...
از یکی از پرستارا شماره اتاق شهاب رو گرفتم... سهند دمِ در ایستاده بود.
_«سلام خوبی؟»
_«سلام... شهاب چطوره؟ بیدار شد؟ لیلا جون و آقای کیانی کجان؟»
_«یکی یکی دختر خوب... شهاب خوابیده هنوز... اونا رو هم فرستادم برن یه استراحتی بکنن... البته به زور...»
_«من می شه برم داخل...»
_«آره اما چه فایده؟ خوابه...»
_«عیب نداره...»
_«باشه پس من می رم توی محوطه...»
رفتم داخل اتاق... شهاب آروم آروم خوابیده بود... روی صندلی کناریش نشستم... ناخودآگاه دستشو توی دستام گرفتم... آروم و زیر لب گفتم:_«با خودت چه کار کردی شهاب؟»
به خودم جواب دادم:_«تقصیر تو بود یگانه... شهاب منو می بخشی؟»

romangram.com | @romangram_com