#پرستار_من_پارت_95
دو دقیقه بعد جوابش رسید که نوشته بود:_«این نگرانی ها هم برای همون احساس مسئولیته دیگه؟»
توی دلم غر زدم آخه به تو چه پسره ی فوضول؟
جوابشو دادم:_«آره به خاطر همونه...»
آرم لبخند برام فرستاد... اومدم گوشی ذو بذارم توی جیبم که سایه ای رو بالای سرم حس کردم...
هی وای من... به این یکی چی بگم؟
استاده مثل طلبکارا بالا سرم ایستاده بود...
با تته پته گفتم:_«سـ... سلام خوبید؟»
کلاس از این حرفم ترکید... خودم هم خندم گرفت... استاده با اخم گفت:_«به اس ام اس بازیتون برسید...»
با پررویی گفتم:_«استاد اس ام اس نه پیام کوتاه...»
این بار رد خنده رو توی صورت خودش هم دیدم اما با لحن جدی گفت:_«بیرون... زود باشید...»
ای یگانه بمیری... شوخی کردن با استاد چی بود تو این هیری ویری؟ کیفمو برداشتم و از کلاس زدم بیرون... حالا زیاد هم موردی نبود اگه می موندم چون یه ربع دیگه کلاس تموم می شد... این یه ربع رو دمِ درِ کلاس قدم رو رفتم تا این که در باز شد و بچه ها اومدن بیرون...
به سمت استاد رفتم و گفتم:_«ببخشید من الان حذف می شم؟»
نگاهی بهم کرد و گفت:_«انتظار دیگه ای دارید؟»
_«استاد راستش من بیمارستان مریض دارم... یکی از بستگانم اس ام اس داد که آوردنش بخش تا منو از نگرانی در بیاره...»
خب شما جای من... چی می گفتم تا از خیر حذف کردنم می گذشت؟ همین دمِ امتحانات...
وای... از هفته دیگه امتحانا شروع می شه...
romangram.com | @romangram_com