#پرستار_من_پارت_90
زنگ زد به آقای کیانی و آروم براش توضیح داد چی شده... وقتی تلفنش تمام شده بود به بیمارستان رسیده بودیم... با وجود این که حالم بد بود اما با دو خودمو رسوندم داخل... به سمت پذیرش رفتم و گفتم:_«همین الان یه نفر رو آوردن که با چاقو زخمی شده بود... کجاست؟»
پرستار نگاهم کرد و گفت_«بردنش اتاق عمل... فقط...»
نایستادم تا حرفاش رو گوش کنم و فورا رفتم سمت اتاق عمل... خواستم درو باز کنم که پرستاری اومد جلوم و گفت:_«برو بیرون... نباید بیای داخل...»
درو باز کردم که دوباره بهم هشدار داد... یه آقایی که تقریبا بهش می خورد چهل ساله باشه بالای سر شهاب بود رو بهش با عجز گفتم:_«آقای دکتر... تو رو خدا... فقط یه لحظه بزارید ببینمش...»
دکتره در همون حال که داشت کارشو می کرد با لحن آرومی گفت:_«برو بیرون دخترم... نمی شه... می خوایم عمل رو شروع کنیم... برو...»
رفتم و در اتاق عمل نشستم... سرمو روی زانوم گذاشتم و آروم آروم گریه کردم... دست یه نفرو روی شونم حس کردم... سرمو بلند کردم که لیلا جونو دیدم... با گریه پریدم تو بغلش و گفتم:_«لیلا جون... منو ببخش... لیلا جون شهاب... اگه شهاب چیزیش بشه...»
آقای کیانی اومد جلو و ما رو از هم جدا کرد... لیلا جون هم مثل ابر بهار گریه می کرد... آقای کیانی گفت:_«دخترم چیزی نیست... آروم باش تو که از لیلا بدتری...»
سعی کردم اشکامو پاک کنم و در همون حین گفتم:_«تقصیر منه... خواستم فوضولی کنم این طور شد... اگه من... اگه من درو باز نمی کردم این طور نمی شد...»
آقای کیانی دستشو روی شونم گذاشت و گفت:_«آروم باش... هیچی تقصیر تو نیست... اگه تو نبودی معلوم نبود تا حالا شهاب چی می شد؟!»
حدود نیم ساعت گذشت که دکتر اومد بیرون... با عجله تند تر از همه به سمتش رفتم و گفتم:_«آقای دکتر... چی شده؟؟ حالش چطوره؟»
دکتر مکثی کرد و گفت:_«شما چه نسبتی باهاش دارید؟»
با عجز نگاهی بهش کردم که همون موقع آقای کیانی اومد و گفت:_«من پدرشم... بگید حالش چطوره؟»
دکتر گفت:_«راستش...»
با ترس چشم دوخته بودم یه دهن دکتره... دِ... اون زبون لامصبتو بچرخون ببینم چه خاکی تو سرم شده ؟! انقدر با وحشت نگاهش می کردم که نمی دونم چی تو نگاهم دید گفت:_«دخترم تو حالت خوبه؟! داری پس می افتی!»
نفسمو فوت کردم... خدا لعنتت نکنه... آخه... آخه من چی بگم؟ دارم با التماس نگاش می کنم بگه شهاب... فقط... فقط زندس... اونوقت این... صداشو که شنیدم گوشام پرش کرد طرفش.
_«به خاطر ضعیف بودنش تحمل درد رو نداشت... مخصوصا که فهمیدیم اعتیاد هم داره...»
romangram.com | @romangram_com