#پرستار_من_پارت_8

تو هم از بس منو می خوای یه جورایی خود آزاری
کنارم هستی و انگار همین نزدیکیاس دریا
مگه موهاتو وا کردی که موجش اومده اینجا
قشنگه رد پای عشق بیا بی چتر زیر برف
اگه حال منو داری می فهمی یعنی چی این حرف
می دونم که یه وقتایی دلت می گیره از کارم
روزایی که حواسم نیست بگم خیلی دوستت دارم.
تو هم مثل منی انگار از این دلتنگی ها داری.
تو هم از بس منو می خوای یه جورایی خود آزاری"
راستش از اين که ماشين رو قبول کرده بودم ناراحت بودم. مي ترسيدم اين ماشين از پول حروم به دست اومده باشه. وقتی وارد کلاس شدم مهرداد یکی از پسرایی که فقط بلد بود تیکه بندازه گفت:_«بچه ها شنیدین خانم عظیمی ماشین خریدن؟»
دوستاش هم تایید کردن، رومو کردم سمتش و گفتم:_«نمی دونستم مسئول پارکینگ شدی!»
با این حرف کلاس ترکید و همون موقع استاد اومد... با دیدنش ساکت شدیم... استادمون خیلی خوشگل بود... همه ی دخترا عاشقش بودن اما متاسفانه یا خوشبختانه زن داشت... یعنی حلقه ی توی دستش این رو نشون می داد...
وقتی رسیدم خونه شهاب نبود... با عجله غذا درست کردم... شب که شهاب اومد خونه با کمي ترس وترديد گفتم:_«شهاب... اين... اين... اين ماشين پولش...»
پريد وسط حرفمو وگفت:_«مطمئن باش حلالِ حلاله. ازدرآمد کارخونه و شرکته.»
خيالم راحت شد.
شهاب گفت:_«برام مهم نیست که باور کني يا نه؟ اما من هر چي باشم خلاف کار و قاچاقچي نيستم که از اون طريق نون دربيارم وگرنه اینقدر دشمن دارم که تا حالا گوشه زندان بودم نه اينجا!»

romangram.com | @romangram_com