#پرستار_من_پارت_75
اون دو نفر با سرعت اومدن... با گریه از شهاب می خواستم بیاد بیرون... دلیل این کارام رو نمی دونستم... اما نباید می گذاشتم که شهاب توی این خونه بمونه...
******
نیم ساعت گذشته... شهاب از خونه زده بیرون... داره به سمت ماشینش می ره...اون راننده هم فرار کرده... هیچ رمقی ندارم... خودمو به زور به ماشینش رسوندم... روی صندلی عقب نشستم... شهاب تقریبا شارژ شده بود... عوضی... نگاهی بهم انداخت... صدای آژیر رو شنید... فکر کنم پلیس اومده... با عجله ماشین رو روشن کرد و پاشو روی گاز گذاشت... از پشت اون خرابه رفت... خیلی تند می رفت... از روی صندلی افتادم... نصف صورتم خون بود... هق هقم خاموش شد... حالت تهوع بهم دست داد... خواستم جلوی خودم رو بگیرم اما نمی شد... با دست روی شونه ی شهاب زدم... به سمتم برگشت... وقتی اونطوری دیدم وحشت کرد... ماشینو کنار زد و گفت:_«چی شده؟ چرا اومدی دنبالم؟»
بعد عصبی داد زد:_«جوابمو بده»
از ماشین پریدم بیرون و کنار جاده تمام محتویات معدمو بالا آوردم... شهاب کنارم ایستاد و گفت:_«حالت خوبه؟»
زیر لب گفتم:_«چرا؟»
زیر بازوم رو گرفت و گفت:_«باید پیشونیت بخیه بشه..»
بازوم رو با خشم از دستش کشیدم بیرون...
_«ولم کن...»
ایستاد... با حرص دستش رو توی موهاش فرو کرد...
_«تقصیر خودته... نباید می اومدی... این جاها دیگه بچه بازی نیست... از بس... از بس یه دنده ای...»
بی توجه بهش رفتم سمت ماشین. در رو باز کردم و خودم رو پرت کردم رو صندلی عقب... صدای بهم خوردن در صندق عقب اومد... چشمام بسته بود ولی صداشو شنیدم:_«پاشو صورتت رو بشور...»
چشمامو به زور روی هم فشار دادم... حوصله این یکی رو نداشتم... دلم می خواست فقط برم خونه... فقط تنها... فقط گریه... فقط اشک بریزم...
_«با توام...»
جواب ندادم... از دستش ناراحت که هیچی... دلم می خواست هرچی مواده به جای اینکه دود کنه بدم بخوره جونش در بیاد راحت شم !!!
_«انقدر لجبازی نکن بچه... پاشو یه آب بزن به سرو صورتت بو گند نگیری»
romangram.com | @romangram_com