#پرستار_من_پارت_70
_«بابا یه دقیقه صبر کن... معذرت می خوام... من دیشب قصد توهین نداشتم... یگانه ارغوان به خاطر تو با من قهر کرده...»
زدم زیر خنده... بیچاره چقدر اذیت شده از دیشب تا حالا!!! ایستادم تا بهم برسه... تا ایستاد جلوم گفت:_«بـــله بخند.... وضع من بدبخت که بین شما دوتا گیر کردم خنده هم داره»
_«نه خوشم اومد ارغوانم خوب عرضه داره...»
_«منظورت زن ذلیل بودن منه دیگه؟!»
_«آی کیوت رو عشقه...»
خندید... بعدش زود گفت:_«بیا ناهار بریم خونه ما؟!»
_« جــــــــــــان؟!»
_«بریم... ارغوان خوشحال می شه تازه با منم آشتی می کنه... به جون بچه تو راهیم اگه دیگه کاری به کارت داشتم گردنم رو بزن...»
_«نمی شه من می خوام بعد کلاس برم بیمارستان پام بدجور می لنگه...»
هرکاری کرد تا نگاه بدش رو نندازه نتونست... شایدم نگاهش شکاک بود... نمی دونم... ولی گفت:_«خودم می برمت دیگه چی؟!»
_«معطل بودیم یکی آستینمون رو بکنه...»
علیرضا رفت سر کلاسش و منم رفتم نماز خونه پیش صدف و آرزو...
*******
بعد از کلاس ساعت یک، از آرزو و صدف خداحافظی کردم و رفتم بیرون دانشگاه ایستادم... بازم خوبه این صدف و آرزو آشتی کردن... به خاطر اون کار مزخرفم باید با همه دوستام درمی افتادم!!! علیرضا چند دقیقه بعد اومد بیرون... تا منو دید لبخند زد و اومد طرفم:_«بریم؟!»
_«زحمت ندم؟!»
_«باز شروع کردیا... کی بود معطل بود من اصرار کنم؟!»
romangram.com | @romangram_com