#پرستار_من_پارت_60
اما نه آقا پیتزا سفارش داده بود... ای کارد بخوری... کوفتت بشه...
******
هی از این پهلو به اون پهلو شدم اما خوابم نگرفت... بلند شدم و بی سر و صدا رفتم تا یه دوش بگیرم.....همیشه بعد از حمام خسته می شدم... شاید این بار هم کار کرد...
لباس هامو در آوردم... روبروی آیینه ایستادم و اول به صورتم صابون زدم... اومدم آب رو باز کنم و صورتمو بشورم... که...
یه نفر درو باز کرد و اومد داخل... هی وای من... شهاب بود... خب معلومه کی به جز اون تو خونه هست؟! همین طوری متعجب به من زل زده بود... یه دفعه گفت:_«تو اینجا چه کار می کنی؟»
چه خریه این... به خودم اومدم... لخت جلو این عملی ایستاده بودم؟ سریع درو هل دادم تا بره کنار و در بسته شد... این کی بود دیگه... بی حیا... خدا نصیب گرگ بیابون نکنه... خاک بر سرت چرا یادت رفت درو قفل کنی؟
وای برای اولین بار از فرط خجالت داشتم می مردم...
اما خب... اون درو باز کرد و عین گاو سرشو انداخت زیر اومد تو... خب دوگانه تو درو قفل نکردی... مامان... من چطور تو روی این یارو نگاه کنم؟؟؟؟ ای خدا این همه به من لطف نکن... به خدا من لایقش نیستم... این همه بدبختی؟؟؟؟ گریم گرفته بود... اما سعی کردم اشکام نریزن و موفق هم شدم... رفتم زیر آب و سعی کردم این اتفاق رو از یاد ببرم... خدا کنه اونم به روم نیاره... هر چی باشه هم اون مقصر بود و هم من... خدایا منو ببخش...
بعد یه ساعت ساییدن خودم اومدم بیرون... وقتی می خواستم بیام بیرون اول در رو یه نیمچه باز کردم و بیرون رو دید زدم که برای دفعه دوم خجالت نکشم آب بشم برم تو زمین!!!! البته اگه دفعه دوم تکرار می شد منم برای دفعه ی دوم رگمو خش می دادم!!! یگــــــــــــــــانه... عذر می خوام خود کشی کاری نحس بیش نیست... وقتی دیدم نیستش زود سریع لباسام رو برداشتم و بازم پریدم تو حموم... اونجا لباس بپوشم حتی لباسام بگیره به در ودیوار وخیس بشه می ارزید جلو اون عملی ضایع بشم!!
طبق عادتم... البته عادت نه همه همین جوری هستن... وقتی می رن حموم انگار کوه کندن... چه بخوای و چه نخوای بعد حموم پلکات زور و زور میاد رو هم... منم که خواب رو با هیچی عوض نمی کردم... پریدم رو تختم... نکردم موهامو خشک کنم... همین جوری خیس خیس ریختم دورم و لالا...
*******
نمی دونم ساعت چند بود که با خستگی خیلی بیشتر از قبل از خوب بیدار شدم... تا اومدم از تخت برم پایین سرم شروع یه چرخیدن کرد... گوشامم وز وز می کرد... اصلا فکر می کردم سرم یه وزنه ی صد کیلوییه رو شونم... به به آب دهنمو هم نمی تونم قورت بدم... همچین این گلوم تیر می کشید که جرئت پایین فرستادن نفسمو هم نداشتم... چه غلطی کردم با موهای خیس خوابیدم!!! ببین هنوز نرسیده چی شدم؟؟ کلا این شهاب و خونش نحسه... لااقل برا من نحسه... همش باید بلا ملا سرم بیاد... به بدبختی چشمام رو بستم تا سرم کمتر گیج بره ونشستم روتخت... موهامو جمع کردم و کلیپس رو محکم چپوندم روشون... ترررررررق... صدای شکستن کلیپسم اومد...
اه ه ه ه... لعنتی... توکلیپس که جا نمی شن من از دست این موها چیکار کنم؟! حالا که لیلا خانم نیس برام گیس کنه!!! تازه خودمم که کلم داره دور می زنه نمی تونم... یکی تو دلم گفت: _«شهاب»
دوگانه جون خفه لطفا... پاشو یه شونه بزن این بی صاحابا لااقل کمتر نشون بدن... بلند شدم و با بدبختی رفتم جلو آینه... واااااااااااااااای... قیافه رو.... موهام عین سیم ظرفشویی پیچیده بودن تو هم... یه پفی ام کرده بود... اوه اوه... برس رو برداشتم و شونشون کردم... گلوم خیلی درد می کرد... بـــــله یگانه خانم بایدم سرما بخوری... وقتی دیشب با اون ریخت قشنگت جلو اون عملی دانس دادی... اینم مکافات عملت... موهامو با یه کش مو ساده قرمز بستم... طوری بردم بالا و دم اسبی بستم که از زیر روسریم بیرون نیاد... مانتو و شلوار جینم رو پوشیدم و کیف و کتابمو برداشتم و رفتم بیرون... تا یه ساعت دیگه کلاس داشتم... زودتر از دست اون عملی فرار می کردم و چشمم تو چشمش نمی افتاد بهتر بود... از بالا تو سالن رو دید زدم نبود... جلدی رفتم پایین وتند تند بند کفشامو می بستم که فقط امروز رو فرار کنم... بعدم صاف ایستادم و بند کیفم رو روی شونم انداختم و کلاسورم رو برداشتم که برم...
_«یگــــــــــــــانه...»
صدای کی بود؟؟؟ نگاه رو ساعتم کردم... شش و بیست و پنج دقیقه... شهاب هنوز خونه بود؟!؟ پس هنوز شرکت نرفته!!! صدا هم صدای اون بود... چرا داد زد؟! همون موقع بازم صدا داد زدناش رو شنیدم...
romangram.com | @romangram_com