#پرستار_من_پارت_56
_«برگردم؟! کی گفته؟!»
اوووووویــــــــــــی دوگانه چه موقع ناز اومدنه حالا!!! این که پرستار داره الان شوتت می کنه بیرونا...
گفت:_«سهند... گفت دنبال کار می گردی، منم چون حقوقم بهتره خواستم کمک کنم...»
پوزخند زدم:_«اعتماد به نفست به درد خودت می خوره...»
منظورمو فهمید... چپ چپ نگاهم کرد... رگشم زد بیرون... فکر کنم می خواست داد بزنه که زود گفتم:_«خب... اینجوری به نفع مامانتم هست... اون خیلی نگرانته...»
پرید وسط حرفم و گفت:_«من به اونا کاری ندارم... سهند گفت تو کاری بهتر از کار قبلیت پیدا نمی کنی منم خواستم کمک کنم...»
_«سهند این وسط چیکارست؟!»
یکی تو دلم گفت:_«نمک نشناش!!!»
ادامه دادم:_«من با تو و خانواده ی تو مقابلم... سهند و حرفش برام مهم نیست... از قرار معلوم من احتیاج به کار دارم تو که احتیاج به پرستار نداری؟؟؟
و با چشمم به آشپزخونه اشاره کردم... یه نگاه کوتاه به در آشپزخونه کرد و گفت:_«نیلوفر جز پرستار تو شرکت هم کار می کنه الان موقت اومده...»
تو دلم گفتم:_«آهان پس همون جی افه دیگه... نیلوفر هم آدم بدبختیه که بی افش تویی!!! شایدم می خواسته منو بچزونه اینو آورده تو خونه... شاید فقط همین امروز که من اومدم... فقط امروز آوردتش... از این شهاب همه چی برمیاد... گفتم:_«خب پس اگه.... اگه من بخوام بازم اینجا باشم اون مشکلی نداره؟؟!!»
_«اون تو شرکت به اندازه کافی حقوق داره که به اینجا احتیاج نداشته باشه...»
لعنتی... داره غیر مستقیم می گه من پارتی بازی می کنم براش!!! اوووووف.... گفتم:_«یه چیز دیگه؟!»
_«چی؟!»
_«نمی خوام اتفاقای قبل تکرار بشه...»
_«پس تصمیمت رو گرفتی؟؟؟!!!»
romangram.com | @romangram_com