#پرستار_من_پارت_54

رفتم اف اف رو زدم... تو دلم گفتم:_«فکر کن حالا اون دوتا مارو قال گذاشته باشن... ووووویــــــــی... نه بابا... سهند با شعور تر از اون شهابه... بعدم که صدا از تو اف اف اومد:_«بله؟!»
صدای شهاب بود؟؟؟ آها اونوقت عزیزم، دوگانه جون، شهاب از کی تا حالا صداش دخترونه بود و با عشوه حرف می زد که این دفعه دومش باشه ؟؟؟ یخ کردم... پس راسته که پرستار گرفته؟! تو چه می دونی شاید جی افشه!!! آخه شهاب اهل این حرفا نبود... وقتی اهل دود و دم و فضا نوردی باشه اهل دختر مخترم هست... بله... صدای دختر بازم اومد:_«کاری دارین؟!»
فکرکنم از ال سی دی اف اف داشت نگام می کرد... حتما پیش خودش می گه یارو خل می زنه بذار دید بزنیم بخندیم...
گفتم:_«من یگانه ام»
فکر کردم الان می گه منم هر دوش نفتی وگازی... خوش بختم! اما گفت:_«با کی کار دارین؟!»
دیگه داشت رو مخم راه می رفت... میام تو لهت می کنما!!! همین جوری دم در منو معطل کرده داده دستمون!!! از تو آیفون شنیدم صدای سهند بود... گفت:_«باز کنین آشناست...»
بالاخره در با یه صدای تیک... باز شد و رفتم داخل... از رو سنگ فرشا آروم و با طمانینه رد شدم... یه کم... همیشه یه کم استرس داشتم... یعنی این موقع ها همون یه کمم نداشتم جز آدم حساب نمی شدم!!! سرم رو به پایین و به کفشام نگاه می کردم... آل استار قرمز و مشکی... بابا بی خیال یگانه... حالاموقع این چیزاس؟!
سرمو گرفتم بالا... درست دیدم؟؟؟ تو روخدا؟؟؟ بابا کور که نیستم خودم فهمیدم... شاید سهند بودا... نخیرم قد شهاب رومن می شناسم... بلنده عین نردبون دزدا... سایشو تشخیص دادم... پرده رو انداخت... زودم انداخت اما همون موقع فهمیدم داشت دیدم می زد... ناکس!!!
تا در سالن رو باز کردم و رفتم داخل سهند مثل میگ میگ اومد جلو و گفت:_«سلام...»
_«سلام... آقا سهند شما هنوز اینجایین؟؟؟»
از گوشه چشمم فهمیدم... نه یعنی دیدم شهاب از پله ها داشت می اومد پایین... نگاهش نکردم... سهند گفت:_«بله ولی دیگه دارم می رم»
وا رفتم...
_«چرا؟؟؟؟»
_«خیلی وقته اینجام... دیگه برم»
زیر لبی گفتم:_«نه!!!»
_« بله؟!»

romangram.com | @romangram_com