#پرستار_من_پارت_53

بی خیال خوندنش شدم و رفتم توی اتاقم... حالا که بیکارم بزار یه دستی به این بدبخت بکشم... روی میز مطالعم دقیقا سه متر خاک نشسته بود... همینطور روی آینه ام... نمی دونم توش چی می دیدم... شیشه پاک کن رو برداشتم و به جونش افتادم... بعد از چند دقیقه جون کندن تمیز تمیز شد... بعد هم همه ی کتابام رو توی قفسه گذاشتم و قلم مو و رنگ و وسایلم هم توی کمد دیواری گذاشتم... رو تختی و ملافه رو درآوردم تا بزارم توی لباس شویی و یه روتختی دیگه روی تخت پهن کردم... بعدش هم رفتم یه دوش تپل گرفتم و یه شلواز آدیداس مشکی با تی شرت سفید پوشیدم... موهامو هم طبق عادت با حوله بستم و روی تخت دراز کشیدم... آخیـــــــــــــش... چه اتاقم تمیز شده بود... دیدم گوشیم داره زنگ می خوره... از روی میز کنار تخت برش داشتم... اوه سهند بود، اصلا یادم رفته بود.
_«سلام...»
_«سلام خانم... معلوم هست کجایین؟ بهتون اس ام اس دادم که ساعت شش اونجا باشید...»
به ساعت نگاه کردم... شش و چهل و پنج دقیقه... اوه
_«ببخشید من اون اس ام اس رو نخوندم... یعنی فکر کردم ایرانسله...»
_«آهان بله... من که گفتم منتظر باشید تا بهتون خبر بدم...»
_«معذرت می خوام»
_«معذرت خواهیتون بدرد نمی خوره... فقط زود بیاین تا شهاب دوباره نزده به سرش... خداحافظ»
تلفن رو قطع کرد... اوی... چه بی ادب... مردم یه ذره نزاکت ندارنا... والا...
همین طور که مانتو مشکیم رو می پوشیدم گوشیمم دستم بود و رفتم تو پیامام... بعدم تو جعبه دریافت... به حساب پیام ازایرانسل بود... پیامش رو باز کردم.
" سلام... یگانه خانوم من با شهاب صحبت کردم.. شایدم مخشو زدم نمی دونم، اما یه جورایی به حرف اومده که اگه شما برگشتین قبول کنه... البته گفت تحملتون می کنم!!! زود بیایین تا نظرش عوض نشده..."
گوشیم رو پرت کردم تو تختم... بی شعور... هم خودت... هم دوستت... گفته تحملش می کنم... مگه من نوکرشم؟؟؟ شیطونه می گه نرو بذار... دوتاشون بسوزه ها. جای خالی رو خودتون پرکنین !!!
شال چروکمو انداختم رو سرم... رنگش سفید و صورتی بود و با مانتو مشکی تنگم تضاد جالبی داشت... یه مختصر آرایش کردم و رفتم بیرون... به لیلا خانم هم همه چی رو توضیح دادم و گفتم بذار یه کم دلش خوش باشه که بچش خوب می شه... منی که خدای اعتماد به نفس بودم دارم در برابر این شیره ای کم میارم... زبونش آدمو سوراخ سوراخ می کنه...
"تحملش می کنم"
ای خودم آمپول هوا بهت تزریق کنم یه گله آدم از دستت راحت بشن!!!
تا سر خیابون راه رفتم... لفتش می دادم تا حرص دوتاشونو دربیارم، به جهنم که عصبانی می شن! اصلا از قصد می خواستم دور بشه یه کم عقده خودم خالی بشه... تو ایستگاه اتوب*و*س ایستادم اما سوار ماشین شخصی شدم... اتوب*و*س خیلی طولش می داد... همیشه ی خدا هم که پر از آدمه... حوصله نداشتم هی اینو هل بدم و اونو بکشم این ور... ازاین عذرخواهی کنم و با اون دعوا کنم که برن کنار تا پیاده بشم!!! دربست گرفتم و خدا رو شکر بدون برخورد به ترافیک رسیدم سرکوچش... نخوره اون رانندهه... هشت تومن ازم گرفت!!! همش به خاطر اون شیره ایه ها، توجه می نمویی یگانه جان... خانم کیانی از همه مهم تره... بی خیال... بادا باد...

romangram.com | @romangram_com