#پرستار_من_پارت_50
سکوت کرد. احساس می کردم می خواد حرف بزنه... همون تمنای قبلی... یعنی همون درخواست قبلی ولی نمی خواستم بهش کمک کنم که حرف بزنه... من نباید کمک می کردم... چون اونجوری باید برمی گشتم خونه ی شهاب؟! مگه دوست نداشتی برگردی؟؟؟ ولی الان پرستار داره... برم خونش بگم چی؟! اومدم پرستار جدیدتو ببینم؟! یا اومدم ببینم من خوشگل ترم یا اون پرستاره؟؟؟ به جهنم که اومد نزدیک دانشگاه... اصلا کی می گه برای من اومده بود؟ اگه برای من بود که فک مبارکشو یه تکون می داد که صدام کنه! اصلا به جهنم که رشتمون یکیه و پرترش رو خوشگل کشیدم... نخیر یگانه خانوم اونم ظرفیتش رو داشت... صورت به اون مردونه ای... خفه شو لطفا... به جهنم... به جهنم که به خاطرش رگ دست بدبختم خش برداشت... اصلا به جهنم که هنوزم دلم می خواد برگردم... بره بمیره به من چه؟؟؟ انقدر بکشه دود کنه هوا تا جونش دربیاد... به جهنم که بهم زنگ زد... الکی... فقط بهونه ای... به جهنم که می خواست پرستار جدیدشو به رخم بکشه... جهنم... آره به جهنم... من کمک نمی کنم... من به لیلا خانم کمک نمی کنم حرف بزنه... به جهنم که به غلط کردن افتاد، از بس اسمشو گفتم... حیف جهنم!!!
_«چرا ساکتی؟؟؟»
وااااااااای نه... همین رو می خواستم... فقط این جمله رو نشنوم... حالا اگه بخواد برگردم... ولی اون یه بار با گریه ازم خواسته... درسته پیچوندمش ولی ایندفعه... خدایا به خیر بگذرون...
_«نمی دونم همین جوری می خواستم»
_«حرف بزن... برام تعریف کن»
_«چیو؟!»
_«هرچی دلت می خواد»
یعنی نمی خوای از شهاب گلت بگم؟؟؟ اینو هستما؟؟؟ هوووم؟؟؟ نه؟؟؟
_«من... نمی دونم شما بگین، من که نمی دونم چی تعریف کنم...»
_«از کارت راضی بودی؟!»
_«اگه نبودم قبول نمی کردم»
_«ازشهاب چی؟!»
_...
سرمو انداختم پایین... پوست لبمو با دندونام با حرص می کندم... اینم سواله آخه؟؟ پسره جون کنم کرد، تازه تا مزر خودکشی هم رفتیم... اگه رگمو خش دار نمی کردم اون روز تو آشپزخونه چه غلطی می کرد؟! تنم مور مور شد... لعنتی با اون همه... آره با اون همه کاراش با اون داد و بیداد کردناش بازم فکر کن... فکر کن برای چی پرستار جدید گرفته... آره یگانه با اون همه اذیت کردناش بازم بشین فکر کن... انقدر فکر کن که مغزت ارور بده...
_«نمی خوای برگردی آره؟؟؟»
_...
romangram.com | @romangram_com