#پرستار_من_پارت_48

_«آویشن می خوای چیکار؟!»
می خوام دود کنم!!! الله اکبر خب آویشنو جز خوردن مگه برا چیز دیگه ای هم می خوان!!!
_«می خوام برات دم کنم حالت بهتر بشه...»
_«گفتم ازتو بعیده بخوای آویشن بخوری... دستت درد نکنه گذاشتم تو کابینت کنار یخچال...»
رفتم درکابینت رو بازکردم.... همیشه تو یه قوطی شیشه ای می گذاشتش... کلمو با نصف تنم تو کابینت فرو کرده بودم... وقتی پیداش کردم ازخوشحالی اومدم بپرم بیرون که گرومپ.... کلم خورد به سقف کابینتا...
_«آیـــــــــــــــــــی... »
رو کلم دست می کشیدم که صدا لیلا خانمو شنیدم:_«چی شد؟!»
_«هیچی... الان میام»
یه نگاه به در کابینت کردم و به پام یه لگد زدم بهش... دره چند بار بسته و باز شد.... یه دونه قوطی ام افتاد رو زمین... ای تیکه تیکه بشی دوگانه... همیشه دست وپا چلفتی خداییی هستی!!! دیگه صدای لیلا خانم در اومده بود... دیدم اوضاع خرابه زودی قوطی رو برداشتم گذاشتم سر جاش... در کابینت رو بستم و راست ایستادم... یه کاغذم رو زمین بود... کوچولو بود بدون اینکه نگاش کنم برداشتمش و تو دستم گرفتم... خدارو شکر لیلا خانم اومد ولی اوضاع درست بود... گفتم لااقل نگه همون بهتر که این دختره رو بفرستم بغل همون پسر شیره ایم !!!
_«یگانه»
_«بله..»
_«خوبی؟!»
_«بله چطور؟؟؟»
_«چرا انقدر سروصدا راه انداخته بودی؟!»
_«ببخشید پیداش نمی کردم...»
_«بیا تا بهت بدم»

romangram.com | @romangram_com