#پرستار_من_پارت_47

_«می دونین چیه؟ اون خدای لجبازیه!! الانم با من لج کرده... داره همه رو حرص می ده... به خدا مغزم دیگه قد نمی ده...»
قرار بود براش قرص تقویت بخرما!!!! مگه ای شهاب واسه آدم حواس می گذاره؟! لیلا خانم همونجا رو زمین نشست... ترسیدم تند رفتم طرفش... گفتم:_«لیلا جون چیزیت شد؟؟؟ حالت خوبه؟!»
_«آره دخترم... خوبم... سرم گیج رفت»
بعدم درحالی که دستش رو، روی گیج گاهش فشار می داد گفت:_«یگانه؟!»
_«جونم؟»
_«برگرد پیشش»
_«بله؟!»
_«اون از روی لجبازی جونش رو هم وسط می ذاره...»
_«ولی وقتی پرستار داشته باشه...»
نذاشت حرفمو ادامه بدم... خوبه خودم ازخدام بود برگردما!!! گفت:_«چه معلوم دروغ نگفته باشه.... برو یه سر و گوش آب بده ببین چه خبره؟ اگه پرستاره ازاین ناسالم ها باشه چی؟! به خدا از اینا دور و برش زیادن... میان بدبختش می کنن ولی ترکش نمی دن... می ترسم گول بخوره... می ترشم تو نعشگی و خماری مال واموالشو بزنن... می ترسم یگانه وضع از اینی که هست بدتر بشه...»
تو دلم پوزخند زدم و گفتم:_«اگه شهابه که همه رو گول می زنه وگرنه اونی که من شناختم تو نعشگی وخماریشم تیز می زنه!!!»
لیلا خانم اشک می ریخت... دستش رو گرفتم و بردمش پایین... نشوندمش رو مبل وگفتم:_«خدا بزرگه لیلا جون... بالاخره تو هم مشکلت حل می شه.... غصه نخور با این جوش زدنا چیزی حل نمی شه...»
به طرف آشپزخونه رفتم تا یه کم آویشن دم کنم... هم برا اعصابش خوب بود هم هر درد دیگه... قبلنا همش خودش برام می ریخت تو چای... من با این که دوس نداشتم مجبوری می خوردم ولی حالا چون خودش حال خوبی نداشت به خصوص اینکه خیلی هم آویشن دوست داشت، رفتم که براش دم کنم... صداش رو از تو سالن شنیدم:_«تا این مشکل حل بشه... تا بیاد این پسره آدم بشه... من صد تا کفن پوسوندم...»
سرمو از روی اپن آوردم بیرون:_«اِ... نگو توروخدا... تو هنوز یه پا خانمی برای خودت.... حیف نیست این حرفا رو می زنی؟! فقط یه کم صبر می خواد...»
_«نمی دونم... نمی دونم والله...»
سرم رو تا ته تو کابینتا فرو کرده بودم ودنبال آویشن می گشتم:_«لیلا جون این آویشنا کجاست؟؟؟ قبلا تو کشو دومی می گذاشتی...»

romangram.com | @romangram_com