#پرستار_من_پارت_46

اما اون شنید و گفت:_«من نمی خوام درست کنم... پرستارِ جدیدم قراره برام درست کنه...»
وای... نه... پرستار جدید...
اما بدون هیچ احساسی گفتم:_«به من مربوط نیست... خداحافظ»
بعد هم گوشی رو قطع کردم... اینطور که نقشم خراب می شه... ای شهاب بمیری... زبونمو گاز گرفتم و به خودم گفتم:_«خب اونطوری هم نقشم خراب می شه...»
و شروع کردم به فکر کردن و چاره اندیشی که البته نصفش فحش به خودم بود... چه کنم که نمی تونم مثل آدم فکر کنم!!!
*******
_«یگانه... یگانه جون هنوز خوابی؟!»
ای بابا اینا کلا با خواب مشکل دارنا... بلند شدم رفتم طرف در و بازش کردم...
_«سلام... نه بیدار شده بودم»
_«سلام عزیزم... فکر کردم شاید کلاس داشته باشی بیدارت کنم یه وقت دیرت نشه..»
_«نه امروز کلاس نداشتم...»
_«خب پس یعنی امروز کاری نداری؟؟؟»
_«نه... چطور مگه؟!»
_«همین جوری پرسیدم... بیرون هم نمی خوای بری؟؟؟»
جــــــــــــــــان؟؟؟ نکنه باز فیلش یاد هندستون کرده!؟! اون گل پسرش چی؟؟؟ رفته برای من پرستار استخدام کرده؟!!! بسه یگانه از بس به این پرستار جدید فکر کردی مخت داره ارور می ده دیگه... آخه من چی بگم به این مادر وپسر؟؟؟ دیدم مامانه بدجور نگرانه برگشت منه، منم گفتم:_«می دونستین شهاب پرستار جدید استخدام کرده؟؟؟»
چشماش دو تا گردوی تپل شد و یهو ازحدقه دراومد افتاد جلوم!!!! هه هه هه یگانه توصیف نکن تور وخدا!!! بیچاره دهنشم سه متر باز مونده بود... یه اهمی کردم تا به خودش بیاد... با من من گفت:_«یَ... یعنی چی پرستار جدید استخدام کرده؟؟؟ ولی... آخه اونکه نمی خواست ترک کنه... اونکه... اونکه تو رو هم به زور قبول کرد... حالا...»

romangram.com | @romangram_com