#پرستار_من_پارت_43
ترکیب دو تا حرف ساده اس...
ش شخص شما و ب بی تابی من ساده اس..."
هوووووووووووووو...
اصلا مقاله رو فراموش کردم... ولش کن بابا... فردا می گیرمش... شهاب که توی این یه روز قرار نیست بمیره... یکم دیگه دور زدیم و بعدش رفتیم خونه... در خونه که رسیدیم گفتم:_«آرزو دستت درد نکنه... حال کردیم حسابی...»
_«خواهش... حال از خودته...»
خندیدم و با صدف و عسل هم خداحافظی کردم... از ماشین پیاده شدم و در خونه رو با کلید باز کردم...
اوه... احتمالا مهمان اومده... این ماشینِ کیه؟؟ با دیدن یه جفت کفش آدیداس سایز بزرگ شکم بیشتر شد... یعنی کی اینجاست؟ معمولا بچه های خواهر و برادر آقای کیانی نمی اومدن... لیلا جونم که تک فرزند بود... این کی بود؟ با رفتن به داخل فهمیدم مهمانمون کیه... اوه... این اینجا چکار می کنه؟ آروم سلامی کردم که همه به سمتم برگشتن... اوه اوه مگه قاتل دیدین اینطور نگاه می کنید؟
رفتم نشستم روی یه مبل تکی... سهند گفت:_«آقای کیانی من باهاش خیلی صحبت کردم... اون خودش هم ته دلش دوست داره از شر مواد راحت بشه اما لج کرده... با شما لج کرده...»
_«من نمی دونم دلیل این کاراش چیه؟ چرا زندگیِ خودش رو بخاطر لجبازی تباه می کنه؟»
_«آقای کیانی... من دوست دارم بهش کمک کنم... اما... اما...»
نگاهی به ما کرد و گفت:_«می شه خصوصی با هم حرف بزنیم؟»
من بلند شدم و ببخشیدی گفتم و رفتم بالا... در اتاقم رو باز کردم و پریدم روی تخت... اصلا برام مهم نبود که غیر مستقیم گفت "مزاحمید" ولمون کن بابا... اگه بخوام به این چیزا فکر کنم که پیر می شم...
تخته شاسیم رو با مداد اچ و بی شیشم رو برداشتم و مشغول نقاشی شدم... همینجوری هر چی به ذهنم می رسید رو می کشیدم... بعد از یه ربع به تصویر روبروم خیره شدم... بازم این تصویر رو کشیدم... شهاب... پرتره ی شهاب برای نقاشی فوق العاده جذاب بود... البته این یکی طرحی که زدم ریشاش رو حذف کردم... یه دفعه ای یه تصمیمی گرفتم... بوم رو برداشتم... قلمو و رنگ هام رو هم آوردم...
سعی داشتم یه چهره ی شاد و سرحال ازش توی ذهنم بسازم و روی بوم بزنم... بزار فکر کنم... جوری که همه ی اجزای صورتش بخندن... تا حالا این طوری ندیدمش برای همین کاره سختیه... اما... هوووم...
*******
با تعجب به ساعت دیواری زل زدم ساعت سه شب بود... کش و قوسی به بدنم دادم و به شهاب خندان نگاه کردم... چه ناز می خنده بچم... به افکار خودم خندیدم و گفتم:_«بچه... هیچ کس هم نه... شهاب... فکر کن...»
romangram.com | @romangram_com