#پرستار_من_پارت_21
وقتی بهش نگاه کردم دهنم باز موند... خدایا من اینو کشیدم؟؟ (نه پس مادربزرگ بنده کشیده!! حرفا می زنی ها دختر) اونقدر ذوق کردم که نزدیک بود بوم رو بندازم توی استخر... از خودم و کارام و دیوونه بازی هام خیلی خندم می گرفت...
وسایلمو با دقت تمیز کردم و بردم توی اتاقم گذاشتم... بعد از اینکه کارم خشک شد با دقت روشو روزنامه کشیدم و گذاشتم زیر تختم... بعدش هم برای اینکه دوباره شهاب غر غر نکنه رفتم تا یه شام مفصل درست کنم... البته بیشتر بخاطر ذوق و شوق خودم بابت کار زیبام بود. اصلا فکر نکنید دلم برای شکم شهاب می سوزه (یه جور حرف می زنه انگار شهاب رانندشه... اوه اوه چه منتی می زاره... والا...)
تصمیم گرفتم به خاطر این موفقیت بزرگ لازانیا درست کنم... اصولا لازانیای من خیلی خاص بود... مواد مورد نیازش یعنی گوشت و قارچ زیاد (من عاشق قارچم... من نه ها... یگانه... من از قارچ متنفرم) سوسیس... فلفل دلمه ای و سس و اینجور چیزا رو روی میز چیدم و یکی یکی آمادشون کردم...
خمیرش هم آماده شد و با دقت همه ی مواد رو چیدم و توی هر طبقه (نخیر آپارتمانه) کلی فلفل ریختم. آخه می دونین چیه؟ غذای تند خیلی دوست دارم... چقدر دلم برای آرزو تنگ شده، یادم باشه حتما یه سر برم پیشش... البته می دونم اگه برم یه کتک حسابی بابت این چند وقت می خورم... کارم که تموم شد طبق معمول همیشه سالاد هم درست کردم و لازانیا رو توی ماکروویو گذاشتم تا داغ بمونه و خودم رفتم نشستم پای تی وی...
نیم ساعتی بود که داشتم فیلم می دیدم که دقیقا سر صحنه ی حساس فیلم این شهاب مزاحم از راه رسید (یگانه خیلی پرویی... دنیا ساکت... دروغ می گم بچه ها؟)
با چهره ای قر و قاطی... منظورم همون داغون یا همون عصبانی یا چه می دونم... گفت:_«من نبودم کسی اومده اینجا؟»
با تعجب جواب دادم:_«نه...»
بعدش هم راهشو گرفت رفت بالا... داد زدم:_«مگه شام نمی خورید؟»
_«نه... بیرون خوردم...»
به خدا می زنم فک مبارکشو چپ و راست می کنم که دیگه حرف نزنه... خب نمی تونست بگه؟؟؟ بعد به خودم گفتم:_«یگانه خانم جناب عالی که گفتی برای شهاب درست نکردم چته غر میزنی؟ برو خودت بخور دیگه»
به خودم جواب دادم:_«نه خب می دونی؟ از این ناراحتم که سرد شد... مزه نمی ده...»
با همین افکار مزخرف و طبق معمول موش و گربه ای... شامم رو خوردم و سرخوش از کار قشنگم (همون نقاشیش) رفتم بالا و دوش گرفتم...
بعد از دوش هم مثل سایر آدم های دیگه ی دنیا موهامو خشک کردم... بعدش تصمیم گرفتم به آرزو یکی از بهترین دوستام زنگ بزنم.
_«سلـــــام آرزوی من. چطوری عشقم؟»
_«ساکت باش تا نزدم دهنتو... الله اکبر... کوفت... بمیر... چرا زنگ زدی؟»
_«پررویی ها... تو چرا زنگ نزدی؟»
romangram.com | @romangram_com