#پرستار_من_پارت_18
_«مرسی... ماشینو اونور خیابون پارک کردم...»
ابرو بالا انداخت... لبخند ژکوندی هم زد و گفت:_«پس با اجازه...»
_«خداحافظ»
_«خداحافظ»
اون از یه طرف رفت و منم از یه طرف... اون هنوز حرکت نکرده بود که من سوار ماشین شدم وبا سرعت سرسام آوری ازجلو دویست و شش مشکیش رد شدم... غرورمم که چراغ قرمز می زد نمی ذاشت یه بوق بزنم... اینه که بدبخت سهند خودش یه تک بوق برام زد... زود تند سریع خودمو رسوندم خونه... ماشین رو پارک کردم و از در رفتم تو... شهاب دست به سینه به ستون وسط سالن تکیه داده بود... بر و بر منو نگاه می کرد... فکرکنم دعواش می اومد!!! خودم رو نباختم.
_«مشکلی پیش اومده؟!»
_«ماشینم رو بردن»
_«خب این موقع ها زنگ می زنن به 110»
_«می دونستی خیلی رو داری؟؟؟»
_«من درمورد شخصیتم ازشما نظر نخواستم..»
سوییچو پرت کردم طرفش... رو هوا قاپیدش... خواستم ازکنارش رد بشم که سد راهم شد... گفتم:_«دیگه مشکلیه؟»
_«یه روز بهت گفتم خودم این زبونتو کوتاه می کنم یادته؟!»
_«تلاش زیادی واست خوب نیس... خرج داره برات.»
ابروهاش پیچ خورد... انگار منظورمو فهمید... صورتشو نزدیکم آورد... چشماش رو عین قورباقه خیره کرد بهم... ازچشماش کله شقیش رو می خوندم... آخر غرور بود! موهامو ازپشت گرفت... بدی موهای پرپشت منم این بود که تو کلیپس گیر نمی کرد... مجبور بودم گیس کنم... هرچند چندشم می شد ازگیس کردن!!! انقدر گیس موهامو کشید که سرم به عقب خم شد... همون جوری خیره به چشمام گفت:_«بخوای پاتو از گلیمت درازتر کنی بد می بینی... به شرایطتتم فکرکن.»
یه خورده دیگه با کمال پررویی تو چشمام زل زد و بعد هم موهامو ول کرد و از خونه زد بیرون!
******
romangram.com | @romangram_com