#پرستار_من_پارت_110
_«مگه دیگه نمی خوای...»
پریدم وسط حرفش... با خشم زل زدم تو صورتش و گفتم:_«نه دیگه نمی خوام آدم بشه... هرویینی هست بذار ایدزی هم باشه...»
_«یگانه...»
ساکت و بی رمق سرمو انداختم زیر... سهند ادامه داد:_«تو همین الان داشتی می گفتی تا جوابش نیومده بهش نگیم...»
یه مکث کرد و گفت:_«من از دوست خودم اطمینان دارم... اون چیزیش نیست... بهت خیلی احتیاج داره... من نباشم اون به حالش فرقی نداره ولی تو نباشی... ببین الان ناراحتی یه چیزی پروندی... پاشو برو خونه من اصلا غلط کردم به تو زنگ زدم... خودم نوکرشم هستم مراقبشم...»
نا مطمئن بهش نگاه کردم... یه لبخند زد و گفت:_«پاشو دیگه به خدا مراقبشم...»
_«جواب آزمایشو بهم خبر می دی؟»
_«حتما خودم بهت اس می زنم...»
_«ممنون»
با بی حالی بلند شدم و راه افتادم به سمت در... قدمام سست بود... با خودم قرار گذاشته بودم دیگه نیام دیدنش ولی چند قدم که رفتم برگشتم و رفتم سمت در... سهند می خواست جلومو بگیره اما من پر زورتر از این حرفا بودم... دراتاقش رو با شدت باز کردم و چشم دوختم بهش... همه نگاه ها خیره شد به من...
_«خانم بفرمایین بیرون»
صدای پرستار کنار دست دکتر بود... بی توجه به شهاب زل زده بودم... اونم به من... داشتم باز شدن لبشو می دیدم... داشتم لبخندشو پیدا می کردم که یکی در رو محکم به روم بست و شهاب بازم از دیدم رفت... سهند حرف می زد ولی نمی فهمیدم چی می گه... راه افتادم به سمت در خروجی... سهند دیگه دنبالم نبود... بیچاره بین دو تا دیوونه گیر کرده بود... من و شهاب... آخرش شهاب آدم نشه این سهند دیوونه می شه من مطمئنم!!! تا رسیدم به در سالن بیمارستان دو تا در کشویی مثل پرده سینما از جلوم کنار رفتن... بلافاصله رفتم بیرون و سعی کردم مغزم رو از هرچی فکر منفیه پاک کنم... از این که جواب "HIV" مثبت باشه... از این که شهاب ایدزی نیست... از این که حق زندگی نداره... ازاین که نمی تونه زن بگیره... نمی تونه طعم پدر بودن رو حس کنه... از این که خودم دیدم اون مرد با یه سرنگ از خودشون به شهاب تزریق کردن... از این که ممکنه اون سرنگ آلوده باشه... همه رو پاک کردم... همه ی منفیای ذهنمو پس زدم... بیچاره خانم کیانی !!!
نمی دونستم کجا برم؟؟؟ نمی دونستم این درد رو به کی بگم؟؟؟ باید یه هم راز برای خودم پیدا می کردم... وگرنه خفه می شدم... این همه بدبختی توی این مدت کم... نمی تونم...
_«دربست...»
_«کجا می رید؟»
_«اکباتان...»
romangram.com | @romangram_com