#پرستار_مادرم_پارت_60

تعجب كردم كه چرا مسعود اينطوري پشت پنجره ايستاده بود!!!

نميتونستم ارتباط بين مسعود و سهيلا رو بفهمم و اينكه اصلا"چرا مسعود؛سهيلا رو به منزل من آورده...!!!

قرار بود خيلي چيزها رو براي من بگه كه هنوز فرصت مناسب دست نداده بود...

كمي به فكر فرو رفتم...حس كردم حالا كه بيدار شده بهترين فرصت باشه كه به اتاقش برم و همه چيز رو ازش بپرسم...

وقتي خواستم از پله ها بالا برم متوجه شدم شلنگ آبي كه هر روز ابراهيم خان با اون حياط رو ميشوره و درختها رو آب ميده زير لاستيك ماشينم مونده.

به سمت ماشين رفتم و دنده رو خلاص كردم و كمي ماشين رو حركت دادم كه صبح ابراهيم خان مشكلي نداشته باشه و شلنگ رو از زير لاستيك ماشين آزاد كردم.

وقتي از اين كار فارغ شدم به سمت پله ها رفتم و زمانيكه وارد خونه شدم صداي مسعود رو شنيدم كه از آشپزخانه مي اومد و با سهيلا در حال بحث بود!!!

اين جمله ها رو شنيدم كه با عصبانيت اما صدايي آروم مسعود گفت:تو غلط كردي...تو بيجا كردي...ببين سهيلا حواست رو جمع كن...كاري نكن اون روي سگ من بالا بياد...تو شعورت رو كجا جا گذاشتي كه اين فكرهاي مزخرف به اون مخ وامونده ات راه پيدا كرده؟!!!...هان؟!!!...

صداي سهيلا رو شنيدم كه گفت:مسعود بسه...ميشه من رو به حال خودم بگذاري؟

صدايي كه از سهيلا شنيده بودم همراه با بغض بود!!!

كمي جلوي درب هال توقف كردم...شايد براي اولين بار بود كه در عمرم حس ميكردم نياز دارم حقايقي رو بدونم...حقايقي كه شايد در ظاهر ارتباطي به من نداشت اما در انتها احساس ميكردن مربوط ميشه به شخصي كه در درون خودم جاي خاصي براي خودش داره كسب ميكنه...و اين شخص كسي نبود جز سهيلا...

از ديدن چهره ي ناراحت و دلخورش در صبح روز قبل ساعتها از دست خودم عصبي بودم و حالا از اينكه صداي بغض دارش رو ميشنيدم و اينكه مسعود با لحني تند اون رو مخاطب قرار داده بود بار ديگه حالتي عجيب به من دست داده بود!!!

حسي كه شايد تنها در دوران دانشجويي زمانيكه روي دختري كه ارتباط باهاش داشتم در من وجود داشت يعني همون مهشيد كه بعدها همسرم شد...اما حالا اين سهيلا بود!!!

در همين افكار بودم كه درب هال رو بستم و صداي بسته شدن درب باعث شد مسعود و سهيلا متوجه ي حضور من در هال شوند.

هر دو به سمت من برگشتند...

نگاهي به سهيلا كردم كه خيلي زود روي خودش رو برگردوند و مشغول شستن چندليوان و فنجان چاي شد؛سپس به مسعود نگاه كردم و گفتم:مشكلي پيش اومده؟!!!


romangram.com | @romangram_com