#پرستار_مادرم_پارت_58



13

اون شب وقتي رسيديم به كمك مسعود خيلي سريع وسايل رو به داخل ويلا برديم و سهيلا هم سريعتر از اوني كه فكرش رو ميكردم اتاق مامان رو آماده كرد.

اميد خواب بود وقتي اون رو در تختش گذاشتم دقايقي كوتاه بيدار شد اما خيلي زود دوباره به خواب رفت.

مسعود كه هميشه رانندگي مسافتهاي طولاني خيلي زود خسته اش ميكرد بعد از خوردن شامي كه در طول راه از بيرون گرفته بودم خيلي زود رفت به يكي از اتاق خوابها و خوابيد.

سهيلا براي من چايي آورد و خودش به اتاق مامان رفت چون بايد به كارهاي اخر شب مامان رسيدگي ميكرد و براي خواب آماده اش ميكرد...هميشه بيخوابي مامان رو كلافه ميكرد و اون شب چون در طول مسير خوابيده بود حالا احساس بيخوابي ميكرد...براي همين دائم سهيلا رو به عناوين مختلف صدا ميكرد...

ليوان چاي رو برداشتم و از خونه خارج شدم.

صداي سيرسيركها كه در فضاي شب پخش ميشد هميشه حس و حال خاصي در من ايجاد ميكرد...بوي رطوبت محيط...نور مهتاب كه تمام فضاي حياط رو روشن كرده بود...سياهي درختان حياط درشب...همه و همه يك حس آرامش خاصي رو به من القا ميكردن...محيطي كه صداي هيچ ماشيني در اون به گوش نميرسيد...انگار فرسنگها از شهر فاصله دارم و تنهاي تنها در اقيانوسي از آرامش غوطه ور ميشدم...

چايي رو كه خوردم ليوان رو لبه ي پله ها گذاشتم و شروع كردم به قدم زدن در حياط.

بعد از دقايقي متوجه شدم سهيلا چراغهاي داخل خونه رو يكي يكي خاموش كرد.فكر ميكردم بعدش خودشم بره بخوابه چون وقتي ديدم چراغ اتاق مامان رو خاموش كرد ديگه كاري نداشت براي بيدار موندن اما متوجه شدم از درب هال خارج شد و به بالكن اومد...ليوان خالي چايي من رو كه روي پله ها بود رو برداشت و دوباره ايستاد و به حياط نگاه كرد.

من در تاريكي بودم و اون در روشنايي نور بالكن قرار داشت...

نگاهش كردم...شلوار مشكي كتون به پا داشت به همراه يك بليز دخترونه يقه انگليسي جلو دكمه دار...آستينهاي بليزش رو به بالا تا زده بود ... از نحوه ي لباس پوشيدنش خوشم مي اومد...موهاي بلند و مشكيش زير نور بالكن درخشندگي خاصي داشت...

هنوز ليوان رو با دو دست نگه داشته بود و كاملا متوجه بودم كه با نگاهش داره دنبال من ميگرده...

زيبايي و ملاحت خيره كننده ايي داشت...ويژگي هايي كه براي هر مردي حائز اهميت هست همه و همه در وجود اين دختر يكجا جمع شده بود...فارغ از چهره و اندام زيباش اخلاق فوق العاده ايي هم داشت...محبت؛احسا مسئوليت؛آرامش؛وقار و...انگار خدا در خلقت اين دختر تمام هنر خودش رو به كار گرفته بود...خدايا...

به رفتار شب گذشته اش فكر كردم...چرا وقتي بهش نزديك شدم هيچ عكس العملي از خودش نشون نداده بود؟!!!

چرا دائم سعي ميكرد با صداقت و گيرايي عجيبي كه در چشمهاش موج ميزد من رو بيش از پيش به خودش نزديكتر كنه؟!!!


romangram.com | @romangram_com