#پرستار_مادرم_پارت_56

. آره...ديشب يه جورهايي انگار مرض داشتم...

خنديدم و گفتم:نمرديم و ديديم به بادمجون بم هم افت خورد...

مسعود خنده ي بلندي كرد و گفت:واسه تو كه بد نشد...شد؟

براي لحظه اي احساس كردم مسعود داره با كنايه صحبت ميكنه!!!

نگاه هر دوي ما روي هم ثابت و خنده از لبهامون محو شد...

نمي تونستم معني اين نوع كنايه رو درك كنم...واقعا" مسعود با كنايه حرف زده بود؟...اما من دنبال سودي در اون قضيه نبودم كه حالا مسعود فكر كرده باشه من با رفتن به دنبال سهيسلا و مادرش به خواسته ام رسيدم...

فكري گذرا و سريع از ذهنم گذشت و اونم اينكه نكنه مسعود فكر كرده من واقعا" قصد فرصت طلبي و سودجويي به معني خاص بودم كه دنبال سهيلا و مادرش رفتم...؟!!!

نمي تونستم احساس واقعي رو كه شب گذشته با حضور سهيلا در خودم حس كرده بودم رو منكر بشم اما اگر واقعا" مسعود تصورش از رفتار شب گذشته ي من اين بوده باشه چي؟!!!...آيا واقعا" من مردي شدم كه...

مسعود دوباره لبخندي روي لبش نشوند و گفت:چيه مهندس؟!!...نكنه چشمت مادر سهيلا رو گرفته؟

به خودم اومدم و فهميدم مسعود قصد شوخي با من رو كرده و خيلي سريع تونستم از ذهنيات خودم فاصله بگيرم و با خنده گفتم:خاك برسرت مسعود تو هيچ وقت آدم بشو نيستي...

مسعود سيگاري آتش زد و گفت:سياوش تقويم رو نگاه كردي؟

چون نزديك وقت آوردن ناهار بود از روي صندلي بلند شدم و دستهام رو شستم و در ضمني كه اونها رو خشك ميكردم گفتم:آره...سه روز تعطيلي پشت سر هم...خاك برسرشون...اقتصاد مملكت هم كه به جهنم...اينهمه تعطيلي پشت تعطيلي به كي بر ميخوره؟...

. اي خاك برسرت سياوش كه فقط فكر كار و سگ دو زدن و پول درآوردن هستي...مرد حسابي سه روز تعطيلي پشت سر هم...چي از اين بهتر؟...بيا همت كن مامان و اميد رو برداريم بريم شمال...

. بريم شمال؟!!...خل شدي؟!!...من مامان رو چطوري راضيش كنم؟!!

. خانم صيفي اگه سهيلا همراهمون باشه كه ديگه مشكلي نداره...تازه از خداشم هست يه آب و هواي حسابي عوض ميكنه...بنده خدا پوسيد بس كه توي اون اتاق روي تخت خوابيد و اون سقف و در و ديوار خونه ي بي صاحاب تو رو ديد...

. سهيلا؟!!...چي ميگي تو؟!!...اون كه نمي تونه بياد با ما شمال...اونم سه روز!!!


romangram.com | @romangram_com