#پرستار_مادرم_پارت_54

جوابش رو ندادم كه فكر كنه خوابيدم...اونم ديگه درب اتاق رو باز نكرد و صداي پاش رو شنيدم كه از پشت درب دور شد!

به قدري خسته بودم كه نفهميدم چه موقع به خواب رفتم.

وقتي بيدار شدم كه احساس كردم كسي به آرامي تكانم ميدهد و همزمان صدايم ميكند!

چشم باز كردم...سهيلا كنار تختم بود...خم شده بود و سعي در بيدار كردنه من داشت...

در اون لحظه همه چيز رو فراموش كرده بودم...براي لحظاتي حتي خود سهيلا هم برايم ناشناس بود!!!

اين دختر جوون و زيبا توي اتاق من چيكار داره؟!!...

به صورتش كه تقريبا در فاصله ي كمي از صورتم قرار گرفته بود نگاه ميكردم...حركت لبهاش رو ميديدم...ميدونستم داره حرف ميزنه...اما چيزي نميشنيدم!!!

هنوز بين خواب و بيداري بودم و دائم از خودم سوال ميكردم:اين دختر كيه؟!!

گويا وقتي ديد چشمانم باز شده كمي از من فاصله گرفت...اما هنوز دستش به روي بازوي من بود و با تكاني ملايم كه به دستم ميداد گفت:تلفن با شما كار داره...

تازه صداش رو شنيدم و يكباره همه چيز رو به خاطر اوردم.

سريع از روي تخت بلند شدم و نشستم.

سهيلا هم ايستاد و از من فاصله ي بيشتري گرفت و گفت:چند بار تماس گرفتن...گفتم خوابين...اما ايندفعه ديگه خواستن بيدارتون كنم...از شركتتون تماس گرفتن...

و بعد دست چپش كه گوشي تلفن سيار منزل در دستش بود رو به سمت من گرفت.

به ساعتم نگاه كردم...واي خداي من!!!...ساعت9:40صبح بود...سابقه نداشت تا اين وقت صبح خوابيده باشم!!!

صورتم رو ماليدم و گوشي رو از سهيلا گرفتم و گفتم:چرا بيدارم نكردي؟!!!...من الان بايد شركت باشم...هزار تا كار دارم...هيچ معلومه چي باعث شده فكر كني بايد تا اين وقت مثل يه مرد بيكار و بيعار توي تختخواب مونده باشم؟!!!

و بعد با عصبانيت به تلفن پاسخ دادم...منشي شركت بود و ميخواست ياداوري كنه كه راس ساعت10:30با مديران قسمتهاي مختلف هر سه شركتم جلسه دارم.


romangram.com | @romangram_com