#پرستار_مادرم_پارت_49
هنوز دو قدم هم نرفته بودم كه سهيلا بازوم رو گرفت و گفت:باشه...بدين به من مي برم الان بهش ميدم...ولي يه شرط داره...اونم اينه كه قبول كنيد بعدا"تمام اين پول رو بهتون برگردونم...
كمي از حرفش خنده ام گرفت؛به اطراف نگاه كردم و بعد رو كردم بهش و گفتم:بگير ببر بعد با هم صحبت ميكنيم...بگير دختر.
در حاليكه به همديگه نگاه ميكرديم با ترديد پول رو گرفت و بعد به سمت مادرش رفت و كمي با هم صحبت كردند و سپس به همراه خانم گماني پيش من برگشتند.
خانم گماني گفت:آقاي مهندس به خدا نيازي نبود...شما واقعا" من رو دارين شرمنده ميكنيد...
. خواهش ميكنم خانم اين چه حرفيه...مبلغ زيادي نيست...فقط محض احتياط همراهتون باشه بد نيست...به هر حال سفر راه دوره...ممكنه خداي ناكرده مشكلي پيش بياد و نياز به پول داشته باشيد خوب نيست اونجا براي پول به كسي رو بندازين...انشالله به خوشي زيارت ميكنيد و مشكلي هم پيش نمياد...اينطوري بهتره كه نگران چيزي نباشيد...
خانم گماني نگاهي بخ سهيلا كرد و بعد رو به من گفت:واقعا"ممنونم...توي اين مدت كه من نيستم سهيلا رو به مسعود و شما ميسپارم...خدا از برادري و بزرگي كمتون نكنه...سهيلا خيلي تنهاس البته مسعود هست ولي...
از طرف ليدر كاروان؛مسافرها رو صدا كردن كه همه در يكجا جمع شوند و سهيلا ميون حرف مادرش اومد و گفت:بسه ديگه مامان...مگه دختر5ساله رو داري تنها ميگذاري...برو ديگه...دارن صداتون ميكنن...نگران منم نباش...بچه كه نيستم.
به سهيلا نگاه كردم...چقدر جدي صحبت ميكرد!
جذابيت صورتش بيشتر شده بود و ناخودآگاه آدم دلش ميخواست دقايقي طولاني به اون چهره نگاه كنه...
رو كردم به خانم گماني و گفتم:خيالتون راحت باشه...چشم...سفرتون بي خطر...از همين الان ميگم زيارتتونم قبول...التماس دعا.
خانم گماني؛سهيلا رو در آ*غ*و*ش گرفت و لحظاتي هر دو به آرامي گريه كردند و بعد خانم گماني به جمعيت كاروان ملحق شد و ساعتي بعد جهت پرواز به سالن ترانزيت راهناميي شدن.
سهيلا تا اخرين لحظه جلوي شيشه ايستاده بود و به مادرش نگاه ميكرد و من روي صندلي دركنار سالن نشسته بودم.
وقتي ديگه كاملا" مادرش از نظر ناپديد شد به سمت من برگشت و متوجه شدم در تمام اون مدت چقدر اشك ريخته بوده!
نميدونم چرا اما ديدن چهره ي گريانش حسابي منقلبم كرد..!
از روي صندلي بلند شدم و به طرفش رفتم و گفتم:بسه ديگه...مامان سفر زيارتي رفتن انشالله به سلامت هم برميگردن...خوبيت نداره پشت سر مسافر اينقدر اشك بريزي...
با سر حرفم رو تاييد كرد و با دست صورت خيس از اشكش رو پاك كرد و بعد به همراه همديگه از سالن خارج شديم.
romangram.com | @romangram_com