#پرستار_مادرم_پارت_21

توي همين فكر بودم كه بي اراده به ياد شوخيهاي دوران دانشگاه لبخندي به روي لبم نقش بسته بود كه متوجه نگاه متعجب خانم گماني شدم و گفتم:ببخشيد...شما چيزي از من پرسيدين؟

لبخند خاص خودش رو به لب آورد و گفت:خواستم ازتون خواهش كنم حداقل براي مدت كوتاهي هم كه شده بعد از ظهرها از شركت زودتر بياين خونه و اميد رو با خودتون به پارك و سينما ببريد و اينجوري بهش نشون بدين كه اومدن من در اين خونه نه تنها باعث نميشه شما خودتون رو غرق كارهاتون بكنيد؛بلكه با خيال راحتتر و وقت بيشتري كه پيدا كردين و خيالتون هم از بابت مادرتون راحت شده اون رو به گردش برده و وقت بيشتري رو براش ميتونيد بگذاريد...فكر ميكنم اين طوري اميد زودتر حضور من رو بپذيره و منم بهتر بتونم باهاش ارتباط برقرار كنم...

حرفي كه ميزد به نظرم كاملا"درست بود و من با تمام عشقي که به اميد داشتم چقدر از اين فكر غافل شده بودم!!!

وقتي خوب فكر كردم ديدم به راستي چقدر مدت زمان طولاني است كه من اميد رو به گردش نبردم!!!

لبخندي زدم و گفتم:شما درست ميگيد...واقعا"من به خاطر مشكلاتي كه سر راهم بوده خيلي از اين بچه غافل شدم و فكر ميكردم همين قدر كه در درون خودم عاشقشم براش كافيه...

در همين لحظه صداي مامان به گوش رسيد كه من رو صدا ميكرد.

خانم گماني گفت:تا شما به اتاق مادر بري منم صبحانه اي ايشون رو آماده ميكنم...بعد ميام.

حدس زدم ميخواد اومدنش رو به مامان در تنهايي اطلاع بدهم و بعد مامان رو ببينه؛براي همين گفتم:مامان ميدونه شما امروز مياي.

- چه خوب...پس با هم ميريم به اتاقشون.

به همراه همديگه از آشپزخانه خارج شديم.وقتي ميخواستيم به اتاق مامان وارد بشيم صداي اميد رو شنيدم كه از اتاقش من رو صدا ميكرد.براي لحظاتي نميدونستم به اتاق مامان برم يا به اتاق اميد كه خانم گماني گفت:شما بهتره بري پيش اميد...من خودم به اتاق مامان ميرم.

با سر حرفش رو تاييد كردم وبه سمت اتاق اميد رفتم.

وقتي خانم گماني وارد اتاق مامان شد لحظه ايي برگشتم و نگاهش كردم...خيلي از رفتارش كه مملو از اعتماد به نفس بود خوشم اومده بود...و بعد وارد اتاق اميد شدم.

اميد با چهره ايي عصبي و خشمگين روي تختش نشسته و زانوهاش رو توي ب*غ*لش گرفته بود!

رفتم كنارش روي تخت نشستم و در حاليكه سعي داشت از كار من ممانعت كنه اما موفق نشد و من اون رو در آ*غ*و*شم گرفتم و گفتم:چيه بابا؟...چرا صبح اول صبحي اينقدر بد اخلاق شدي؟

- اين كيه اومده خونه ي ما؟

- اين خانم از اين به بعد مياد اينجا تا مواظب مامان بزرگ باشه...تو مخالفي؟


romangram.com | @romangram_com