#پرستار_مادرم_پارت_12
براي لحظاتي بي اراده به صورتش نگاه كردم...چقدر برام عجيب بود...اون هيچ آرايشي به صورت نداشت!...درست به همون پاكي و معصوميت دختران خردسالي كه در همان لحظه ي نخست از اون در ذهنم نقش بسته بود!
دوباره مشغول خوندن بقيه ي فورم مشخصات و پاسخهايي كه به سوالات مربوطه داده بود شدم.
طبق اونچه كه در ورق پاسخ و توضيح داده بود تنها فرزند خانواده ميشد كه در محله ايي واقع در جنوب شرقي تهران يك منزل استيجاري داشتن...پدرش چندين سال پيش از دنيا رفته و در حال حاضر با مادرش كه او نيز در يك كارگاه خياطي شاغل بوده زندگي ميكنه...و...
در پايان ورق وقتي چشمم به بخش ذكر نام ضامن خورد براي دقايقي خشكم زد!!!
پس مسعود اين رو فرستاده!!!...ولي گفته بود دو روز ديگه...پس چطور اينقدر عجله به خرج داده؟!!!...
دوباره نگاهش كردم...اونم با نگاهي منتظر به من خيره شده بود.گفتم:شما رو مسعود فرستاده؟!
با حركت سر حرفم رو تاييد كرد و گفت:بله...
- خوب پس با اين حساب در واقع من با مسعود طرفم...
- نه...نه...اينطوري نباشه كه شرايط رو نداشته باشم و فقط به خاطر اينكه مسعود معرفم هست بخواين قبولم كنيد...
از لحن صحبتش فهميدم اعتماد به نفس بالايي رو در كنار نجابت و وقار خاص خودش داراست.
لبخندي زدم و گفتم:نه...اينطورها هم نيست...خوب شما جوون و با حوصله هستي...تحصيلات پرستاري هم كه داري؛مشكلاتي كه براي من مهمه هم در پيشينه ي شما وجود نداره مثل سابقه ي...
- نه...از اون نظرها خيالتون راحت باشه...اگه لازم ميدونيد برگه ي عدم سو پيشينه هم تهيه ميكنم و براتون ميارم...من فقط دنبال يه كار خوب با يه...
- با يك حقوق خوب هستيد...درسته؟
- بله...دقيقا"
از صداقتش خوشم اومد.
نفس عميقي كشيدم و بيشتر به ميزم نزديك شدم و دستهام رو روي ميز گذاشتم و گفتم:فقط يك سوال...
romangram.com | @romangram_com