#پرستار_مادرم_پارت_11
دو قدم عقب رفت و ايستاد و گفت:ولي شرايط سني كه در ورق ذكر كردين رو دارا هستم.
هنوز داشتم به ظرافت بچه گانه و دلنشين چهره اش نگاه ميكردم و بدون اينكه به ورق در دستم نگاهي بيندازم گفتم:اما من شرايط سني رو زير30سال ذكر كردم.
- يعني به من ميخوره بيشتر از30سال داشته باشم؟!!!
- نه...نه...شما خيلي كمتر از اوني كه مد نظر منه بايد سن داشته باشيد...البته اينطوري فكر ميكنم...
لبخند فوق العاده مليحي در چهره اش نقش بست و گفت:نميدونم شما چي فكر ميكني...ولي من 22سالمه و ليسانس پرستاري دارم...فكر ميكنم اگه مريض شما خيلي وضعش وخيم نباشه بتونم از پس مشكلاتشون بربيام...البته اگه قبولم كنيد.
از اينكه مي شنيدم22سالشه بيشتر تعجب كرده بودم چون من با توجه به ظاهري كه از چهره ي اون و ظرافت خاص و چشمگيري كه داشت گمون كرده بودم بايد17يا18ساله باشه!
نگاهي گذرا به برگه ي فورم مشخصات انداختم و دوباره با حالتي حاكي از ناباوري براندازش كردم...
قد متوسطي داشت اما ظرافتش فوق العاده بود...درست مثل يك عروسك چيني كه هر لحظه هراس شكستنش در ذهن هر بيننده اي قبل از هر فكر ديگه ايي متصور ميشد!
معصوميت و ظرافتي كه در چهره داشت هم بي تاثير در كمتر نشان دادن سنش نبود.
به برگه ي فورم مشخصات نگاهي دوباره انداختم...هنوز چند سطري بيشتر از اون رو نخونده بودم كه شنيدم گفت:ببخشيد مثل اينكه مشكلي اين وسط وجود داره...باشه اشكالي نداره...ببخشيد كه وقتتون رو گرفتم...
همانطور كه ورق در دستم بود نگاهش كردم.ديدم به سمت درب اتاق برگشت كه خارج بشه.
ورق رو روي ميز گذاشتم و گفتم:من چنين حرفي به شما زدم؟
برگشت به سمت من و دوباره سرجايش ايستاد و گفت:نه...ولي حس كردم شرايط لازم رو ندارم...براي همين...
با حركت دستم به صندلي كنار ميزم اشاره كردم و گفتم:لطفا" بشينيد.
به آهستگي نزديكترين صندلي به خودش رو انتخاب كرد و همونجا نشست و كيفشم روي پاش گذاشت.
مانتو كرم رنگي به تن داشت با شلوار مشكي و يه روسري چهارخونه ي كرم و مشكي هم سرش بود.كفشهاي ساده و پاشنه كوتاهي هم به پا داشت...روي هم رفته ميشد از تيپ ظاهرش به راحتي حدس زد كه از طبقه ي نيمه مرفه هم نيست اما بسيار سنگين و خانومانه رفتار ميكرد.
romangram.com | @romangram_com