#پانتومیم_پارت_9

با حرص نگاهش کردم و گفتم:
-از مهر متنفرم،از گرما متنفرم از پیاده روی متنفرم...
آرام کوله اشر و جابه جا کرد و گفت:
-اون کارتونِ بود،اسمرف ها آبی بودن...شبیه
بداخلاقه ای،از گل ها متنفر بیَم...از دنیا متنفر بیَم...از همه چیز متنفر بیَم.
بلند خندید و اون ادامه داد:
-گاهیم شبیه خودشیفته عه میشی...هی میری جلوی آینه...
دستش رو مثل آینه جلوی صورتش گرفت و با لبخند گفت:
-تا حالا دختر به این خوشگلی دیده بودی؟من تو این خانواده حیف شدم...تو بی پولی حیف شدم وای پوستم رو ببین می ترسم لک بیفته چون هیچی کرم مخصوص ندارم وای...
بلند خندیدم و اونم خندید...
ما خوب یاد داشتیم ادای هم رو دربیاریم.
کلِ راه رو راجب به اخلاقای عجیب من حرف زدیم و از ورودی دانشکده که می گذشتیم با صدای زنِ چادری ای که می گفت:
-خانوما
زدم به پیشونیم!
دوتامون برگشتیم،حراست بود!نگاهش رو از آرام گرفت و رو به من گفت:
-این چه ناخناییه،مثلا دانشگاهه چند بار ازت تعهد بگیرم؟
با حرص نگاهش کردم و گفت:
-بیا این جا ببینم
لپم رو باد کردم و خواستم برم دنبالش که ماشینِ مدیر دانشگاه وارد شد و زنه برگشت تا با مدیر حال و احوال کنه.
زود دست ارام رو گرفتم و برگشتم و شروع کردم به دوییدن.
-وایسا ایلین...خب برو تعهد بده
با حرص دستش رو کشیدم و بین دختر و پسرای توی محوطه ایستادم و گفتم:
-عمرا،اولِ سالی توی دو هفته گذشته چهار بار تعهد دادم.
برگشتم و از پشت درخت زنه رو دیدم که داشت سر می چرخوند و دنبالم می گشت.
ارام با صدای تقریبا بلندی گفت:
-آخر از دستت سکته می کنم.
بیخیال گفتم:
-خدا از دهنت بشنوه.
زد به شونم و با هم مسیر رو تا دانشکده رفتیم.
آرام رفت سمت خودش..‌منم سمت خودم!

romangram.com | @romangram_com