#پانتومیم_پارت_10
رشته هامون فرق داشت اون تئاتر بود،من گرافیک
دوسال بود که می اومدم همین دانشگاه و هنوزم موقع پیدا کردنِ کلاسم مثل گاو دور خودم تاب می خوردم.
-آرام خانوم!
برگشتم یه پسرِ لاغر و عینکی بود که موهای بلند و تیپ هنریش نشون می داد از بچه های تئاتر و هم کلاسی های ارامِ.
اومد جلوم و گفت:
-سلام خوبین؟استاد سهیلی نیا گفتن آخرِ هفته یک تئاتر برگذار میشه که ممکنه نقش اولش رو بخوان بدن به شما،گفتن بهتون خبر بدم و جوابتون رو بگم بهشون.
ابرو بالا انداختم و نیشم و به موازات گوشام شل کردم و گفتم:
-عزیزمی تو،مرسی که بهم خبر دادی.
چشمای پسره گرد شد و با لبخند ادامه دادم:
-حتما شرکت می کنم،بهشون خبر بده.
براش بوس فرستادم و با دستم به شونش زدم و در مقابل چشمای گرد شدش از پله ها بالا رفتم.
آرام احتمالا می کشتم.
کلاس رو پیدا کردم و رفتم نشستم هنوز استاد نیومده بود.
ردیف دوم کناره دیوار نشستم و کولم رو، رو پام گذاشتم،پام رو، رو پام انداختم و خیره به تخته بودم و بچه ها ام هم چنان بحث می کردن.
بچه های هنری همیشه همینن
بحث و بحث
راجب رنگا،راجب نقاشا،موسیقی..هنر.
و همیشه جواب همشون یه چیزه اما اختلاف دارن...
-خانوم خوشگله
سرم رو بلند کردم مهراد بود روبه روم ایستاد و با لبخند نگاهم می کرد.
لبخندی زدم و سعی کردم خودم رو شاد نشون بدم.
-سلام عزیزم.
لبخندش عمق گرفت و گفت:
-چه عجب خانوم خانومارو بعد یه هفته دیدیم.
آدامسم رو به حالت خاصی باد کردم و گفتم:
-دلت تنگ شد!
نگاهش خیره به لبام موند و لبخندی زد و گفت:
-هوم
نیشخند زدم و چشمکی زدم و گفتم:
-استاد الان میاد مهراد برو پی کارت
romangram.com | @romangram_com