#پانتومیم_پارت_11

لبخندی زد و خم شد و گفت:
-هی پَسم بزن من رو حریص تر کن.
نیشخندم به پوزخند تبدیل شد و گفتم:
-بابای.
با لبخند رفت و درست پشت سرم نشست.
دخترِ چادری ای که کنارم نشسته بود برگشت و اخم کرده سرتاپام رو نگاه کرد.
پای راستم رو، رو هوا کمی از عمد تکون دادم که صدای جیرینگ جیرینگ خلخالم کمی بلند شد و دختره چشم گرد کرد و گفت:
-استغفرالله!
خندم رو قورت دادم و اومدم اینستاگرامم رو چک کنم که در باز شد و استاد اومد،چه به موقع واقعا!

استاد ایزدی پاک بود که وارد شد.
یه زن‌ِ شیک و منظم...
تا نشست چادرش رو درآورد سرم رو کردم تو گوشیم...اوه چه قدر ریکوئست دارم.
با لبخند نگاه می کردم ببینم کدوم کیسِ بهتر و خوب تریه و استاده ام شروع کرده بود به حاضر و غایب.
-آیلینِ نیک مَنش!
سر بلند کردم و دستم رو بردم بالا نگاه ازم گرفت و گفت:
-مسعود ایمانی
سرم رو بروم پایین، به به...چند تاشون خیلی خوب بودن‌! ماشینا ام که همه میلیاردی اول چک کردم فالورا و لایکاشون رو ببینم فیک نباشن
به به جون به این هیکل...داماد ننم شی ایشالا.
نیشخند زدم و از اینستا اومدم بیرون و نگام رو به تخته دوختم.
کل زمان تدریس حواسم به تخته بود و حواسِ
مهراد به من!
سنگینی نگاهش رو از پشتمم حس می کردم.
کلاس که تموم شد با سرعتِ نور از کلاس خارج شدم و رفتم بیرون.
داشتم می رفتم سمت سلف که بازوم آروم کشیده شد و برگشتم مهراد بود!چشمای قهوه ای و پوست گندمی داشت،خوش تیپ بود.
-جان؟
لبخندی زد و گفت:
-می دونی چند وقته دنبالتم؟بابا چرا من رو نمی بینی تو؟
با لبخند گفتم:
-من باید مطمئن شم که همونی هستی که می خوام...بعد تصمیمم رو می گیرم.

romangram.com | @romangram_com