#پانتومیم_پارت_8

با تعحب برگشت و چشمکی زدم و گفتم:
-خیلی ماستی ولی می خوامت
لبخندی زد و برام بوس فرستاد،گاهی از این همه سادگی و مهربونیش
می ترسیدم.
تو این دنیا گرگ نباشی و نَدَری می درنت.
با اومدن اتوبوس گفتم:
-چه عجب!
ارام کولش رو، رو دوشش انداخت و گفت:
-چه قدر غر میزنی آیلین
شونه ام رو بالا انداختم.
-الان باید مازراتی زیر پامون بود و تهران رو چرخ می زدیم و برای سفرِ اخر هفتمون به آنتلایا برنامه ریزی می کردیم همه و همه اشون فقط با داشتن پول امکان پذیر بود ولی باید بوی مزخرف اتوبوس و اوپس اوپس باز شدن در های کندش و تحمل کنیم.
ریز خندید و کلافه از میله گرفتم و رفتم بالا و همون اول هندزفریمو گذاشتم رو گوشم و به گوشیم وصلش کردم.
اون آخر روی صندلی های عقب نشستیم و چند تا زن چادری هی برمی گشتن نگاهمون می کردن.
توجه یه عده ام‌بهمون جلب شده بود دیگه برامون طبیعی شده بود از بچه گی نگاه ها رومون خیره می موند.
نیم ساعتی بود که آهنگ گوش می دادم و با گوشیم وَر می رفتم که صدای آرام رو از نزدیک شنیدم:
-آیلین!
برای این که بشنوه بلند گفتم:
-بله؟
چشمای آرام گرد شد و جاستین رسما داشت تو گوشم رو با فریاد هاش منفجر می کرد!
هندزفری رو از گوشم کشیدم و سکوت اتوبوس تازه بهم فهموند اون بله که گفتم رسما جیغ بوده! همیشه این هندزفریا دردسر سازن!
چشم از نگاه خیره مردم گرفتم و رو به ارام گفتم:
-چیه؟
آرام کلافه بازوم و کشید و گفت:
-ایستگاه بعد باید پیاده شیم پاشو دیگه.
هوفی کشیدم و گوشیم رو تو کولم هول دادم و بلند شدم...با هم از اتوبوس پیاده شدیم.
سختی از این جا به بعدش بود که نیم ساعت پیاده روی داشت!

-چه قدر گرمه
آرام سرش رو برگدوند و کلافه گفت:
-آیلین جان چون ماهِ مهرِ

romangram.com | @romangram_com