#پانتومیم_پارت_72
مامان اخم کرده رفت سمت میز و پول رو از رو میز برداشت و در حال شمردنش گفت:
-واه واه انگار خودش تیلورِ
با چشمای گرد دستم رو از رو سرم برداشتم و معین از اشپزخونه خیار به دست اومد بیرون و گفت:
-مامان تو تیلور رو از کجا میشناسی؟
مامان در حال شمردن گفت:
-فکر کردید خودتون فقط بَلَدید؟
خندیدیم و مامان پول رو گذاشت تو کیف پولش و گفت:
-فردا برم پول این مرتیکه رو بدم دیوونمون کرد
نفس عمیقی کشیدم و اخم کرده رو به آرام آروم گفتم:
-به این پسره رو نمیدیا
آرام متعجب گفت:
-من اصلا ازش خوشم نمیاد،خودتم میدونی پوریا رو فراموش نکردم که برم با این تو که بیای این نمی تونه زیاد نزدیکم شه
تازه یه جوریه!ترسناکه کاراش انگار همه چیزت رو می دونه.
با حرص لپم رو باد کردم و گفتم:
-قبول دارم...هم عجیبه،هم ترسناک
کلافه نگاهم گرد و گفت:
-اگه نمیای بگو که زنگ بزنم آبروی خودم رو مثل بچه ها ببرم بگمنمیام، اون دختره پرینازم با خیال راحت مسخره ام کنه.
لپم رو باد کردم و کلافه گفتم:
-sheet
گیجنگاهم کرد که در حال فوت کردن ناخنام به سمت اتاقم رفتم و گفتم:
-گفتی فرداست؟
بلند گفت:
-آره
جیغ زدم:
-حالا چی بپوشم؟
بلند از خوشی و هیجان جیغ زد و خندیدم و از پشت محکم بغلم کرد و مامان با تعجب گفت:
-چه خبره؟
هردو برگشتیم و درحالی که برای خشک شدن لاکم دستام رو مثل معلولا بالا برده بودم به چسمای ریز شده مامان زل زدم.
آرام با لبخندِ مظلومانه ای گفت:
romangram.com | @romangram_com