#پانتومیم_پارت_71

مامان لبش رو گزید و چشماش رو گرد کرد و درحال دوییدن سمت اتاق گفت:
-نه نه آیلینه از حموم صدا می زنه سنگ پا ببرم براش.
ارام قش قش خندید و گفت:
-هیچیم نه...سنگِ پا!
خندیدم و سرم رو چرخوندم و گفتم:
-کیا هستن تو این گروهه؟می خواید برید کجا؟
سرش و کج کرد و گفت:
-یکی ویلا داره شمال، پولداره دعوت کرده بچه هارو یکی از استادای جوونمونم هست چون فامیلِ صاحب ویلاس
خیره چشم ریز کردم و گفتم:
-عَجی مَجی ام هست؟
گیج نگاهم کرد که کلافه لاک جیگریم رو از روی میز برداشتم و گفتم:
-امیر رو می گم
آهان کشیده ای گفت خیره به پاهاش گفت:
-اره هم کلاسیمونه دیگه
اخم زده گفتم:
-نمیام!
هول شده زود جلوم نشست و گفت:
-اتفاقا به خاطر وجود اقا امیر باید بیای؟
چشم ریز کردم و متعجب گفتم:
-چرا؟
موهاش رو پشت گوش زد و با بافت موهاش بازی کرد و خجالت زده گفت:
-یکم عجیب غریبه همش میاد اجرام رو نگاه می کنه، بعد به بهانه های مختلف هی میاد باهام حرف می زنه دیروزم گفت شمارم رو داشته باشه اگر برای تئاتر و سالن مشکلی پیش اومد باهام در ارتباط باشه.
با دهان باز نگاهش کردم و گفتم:
-دهنش سرویس
یهو ضربه محکمی از پشت خورد تو سرم.
-آی!
برگشتم و در حالی که سرم رو ماساژ میدادم اخم کرده به چشمای گرد مامان زل زدم:
-خیر ندیده صدات رو انداختی رو سرت نمی گی زنداییت بشنوه؟
چشمام و گرد کردم و گفتم:
-مامان چرا شلنگ و تخته می ندازی؟خب باید بدونن نمی خوام زنِ ماستِ کپک زدشون بشم.

romangram.com | @romangram_com