#پانتومیم_پارت_70

-اصلا کاش خواهری مثل من نداشتی...کاش می مردم و تو غرورت نمی شکست،کاش می گفتم تقصیر تو نبود، تقصیر لیزیِ کفشای تختم بود
کاش می گفتم خودم حواسم پرت شد.
بغض کرده هقهقه می کرد و دستاش روی گونم می لرزید
منم بغضم گرفت و صداش رو دوباره شنیدم:
-میدونم بیداری،من تو رو خوب میشناسم.
اصلا هیچی نگو فقط تورو خدا ازم متنفر نشو.
چشمام رو آروم باز کردم و بی حرف نگاهش کردم.
بغض کرده نگاهم می کرد آروم بازوش رو کشیدم و کنارم دراز کشید؛ دستام رو دورش حلقه کردم و تو بغلم جمع شد و سرش رو لای شونه هام پنهون کرد، موهاش رو ناز کردم و آروم و بغض کرده گفت:
-ببخشید
خیره با سقف آروم گفتم:
-بخشیدم

***

-تورو خدا!
درحال سوهان کردن ناخنم اخم کرده گفتم:
-نه!
دستام رو بردم بالا و با حرص دوباره شصتم رو سوهان زدم
با چهره مظلوم شده اومد جلوم نشست و با غم گفت:
-من با هیچ کس دوست نیستم،بهشون قول دادم برم تازه یه دختره هست تو گروه همش بهم تیکه میندازه
تو باشی کسی اذیت نمی کنه!؟
کلافه جیغ زدم:
-سرم رو خوردی آرام!
بغ کرده رفت روی مبل نشست و بلند روبه مامان گفتم:
-مامان پولِ اجاره این ماه رو گذاشتم رو میز بیا بردارش.
مامان گوشی به دست در حالی که برام خط و نشون می کشید گفت:
-عزیزم منم فاضل جان و خیلی دوست دارم
پسر اقا و خوبیم هست منتهی آیلین الان قصد ازدواج نداره.
بلند داد زدم:
-قصد ازدواج دارم، ولی نه با فاضل

romangram.com | @romangram_com