#پانتومیم_پارت_69

تا خودِ خونه یه کلمه ام حرفی نزد و منم هیچی نگفتم.
فقط قطرات اشک یکی پشت اون یکی از چشمام سرازیر میشدن
نگاه مهراد کلافه شده بود.
وقتی جلو خونه نگه داشت خواست چیزی بگه که دستم رو به علامت ساکت بالا اوردم و بینیم رو بالا کشیدم و با سرعت از ماشین پیاده شدم.
با دو مسیر خونه رو دوییدم و ماشین مهراد هم چنان همون جا بود.
در خونه باز بود خودم رو انداختم داخل خونه.
از پله ها رفتم بالا.
در خونه رو با کلید باز کردم و فوری وارد شدم.
صدای دوش آب از حموم می اومد حتما مامانه.
بابا هنوز نیومده بود،معینم حتما تو کوچه بود.

فوری دست و صورتم رو شستم و لباسام رو در اوردم، بولیز شلوار تو خونم رو پوشیدم.
مداد رنگی های مخصوصم رو با نقاشی مینیاتوری نصفه نیمم رو از زیر میز در اوردم و شروع کردم به تکمیلش، کشیدن خطوط و رنگ آمیزی نقاط باعث میشد ذهنم آروم شه.
باعث میشد مغرم سرد شه
از داغیش بگذره.
نفس عمیقی کشیدم و مامان از حموم اومد بیرون و گفت:
-عه اومدی!
عینک مطالعه ام رو، رو چشمم جابه جا کردم تا سرخی چشمام رو نبینه.
-آره تازه رسیدم.
در حال خشک کردن موهاش گفت:
-پس کو آرام؟
خیره به مژه های دخترک روبه روم گفتم:
-اجرا داشت
-از دست شما،این چه کاریه دیگه.
جوابش رو ندادم و حاله دور چشمای دختره رو کمی صورتی نارنجی کردم.
مامان که از اتاق رفت بیرون پتوم رو از کمد در اوردم و بالشتم رو گذاشتم گوشه دیوار
نقاشیم رو جمع کردم و برق رو خاموش کردم و زیر پتو خزیدم.
بین خواب و بیداری قطراتی رو روی صورتم حس می کردم و صدای فین فینِ آرومِ آرام و صدای تو دماغی و گرفتش.
-غلط کردم...تقصیر من نیست که حتی یاد ندارم از حق خودم دفاع کنم چه برسه به تو.
حرکت نرم دستاش رو لای موهام حس می کردم

romangram.com | @romangram_com