#پانتومیم_پارت_62

با اعصابی داغون دوش گرفتم و وقتی اومدم بیرون دیدم آرام نشسته تو اتاق و دفتراش جلوشن.
بدون نگاه کردن بهش رفتم جلوی اینه و موهام رو خشک کردم.
لباسام رو از تو کشو برداشتم و در حال پوشیدن بودم که صداش رو شنیدم:
-باز طوفان به پا کردی آیلین!

بی حوصله حوله رو انداختم رو دسته در و ادامه داد:
-یعنی پسر داییت این قدر بده؟فاضل این قدر حالت زو به هم میزنه که به خاطرش مامان رو داغون کنی؟
با حرص و اروم گفتم:
-بحث من نه فاضلِ نه زندایی و دایی...
فقط حالم خرابه، از این زندگی چرت و پرتم خسته شدم.
خیره نگاهم کرد، به معینِ خوابیده زل زدم و با انگشت نشونش دادم و گفتم:
-از مدرسه که میاد با حسرت به کلاس گیتار زل میزنه؟چرا تا تبلت میبینه لبخند می زنه؟
با حرص گفتم:
-تو چی؟آرزو به دل مردی که با پوریا باشی.
چرا نتونستی؟هوم؟
با غم نگاهم کرد و گفت:
-آیلین!
با حرص جلوش نشستم و گفتم:
-چون خانواده اپنی نداشتیم.
چون ازادی نداشتیم...چون پول نداشتی بری کانادا! پسر عموت بود و نتونستی با کسی که دوسش داری بری.
آرام آروم گفت:
-پوریا درس و پیشرفتش رو انتخاب کرد نه منو!
با اخم گفتم:
-بایدم انتخاب می کرد.
اخم کرده نگاهم کرد و گفت:
-من فراموشش کردم تو ام فراموشش کن.
با نیشخند در حال دراز کشیدن گفتم:
-آره با نگاه کردن عکساش فراموشش کردی.
نگاهش رو ازم دزدید و پشتم رو بهش کردم.


romangram.com | @romangram_com