#پانتومیم_پارت_61

با گریه داد زدم:
-من نمی خوام مثل تو باشم!
نمی خوام مثل خاله و زن عمو و زنای دور و برم باشم.
می خوام تو یک فلوکس کوچیک بشینم و با کسی که دوسش دارم دور دنیا رو بگردم،چون نمی خوام نگران قبض گاز و برق و آب باشم
نمی خوام موهام سفید شه و پول رنگش رو نداشته باشم.
با بغض نالیدم:
-من زندگیم رو دوست ندارم مامان! از ساده بودن زندگیم متنفرم مامان.
انگشتم رو کوبیدم به قلبم و اروم و نفس نفس زنون گفتم:
-اگرم یه روز بخوام با یه ادم ساده و بدبخت تر از خودم ازدواج کنم
با کسی ازدواج می کنم که دوسش دارم و پای همه چیش میمونم
نه با فاضلی که نمی تونم تحملش کنم.
مامان با چشمای غم زده نگاهم می کرد و می دونستم بغض داره.

نفس نفس زنون برگشتم که خوردم به معین.
با اخم نگاهم می کرد، هولش دادم و رفتم تو حموم
درست زمانی که داشتم وارد حموم میشدم صدای زنگ در رو شنیدم
می دونستم باباست
خدارو شکر امشب دیر برگشت.
زیر دوش حموم ایستادم و به موهام چنگ زدم.
نفس نفس زنون دستم رو، رو قلبم گذاشتم.
بخار کل حموم رو گرفت و دستم رو، رو قلبم گذاشتم
نمی تونستم نفس بکشم.به خس خس افتادم.
به در حموم چند ضربه خورد و صدای معین رو شنیدم:
-آیلین اسپری آسمت رو بگیر
در رو کمی باز کردم و بین نفس نفس زدن هام اسپری رو گرفتم و در رو محکم بستم و پشت در سر خوردم و اسپری ام رو زدم.
سه تا نفس عمیق کشیدم و خم شدم و آب داغ رو قطع کردم و آب سرد زو زدم تا بخارا برن و کمی نفس کشیدنم بهتر بشه.
یکی از خاصیتای دوقلو بودنمون این بود.
ریه ام مشکل داشت،تا وقتی بچه بودم که شمال زندگی کردیم.
ولی پنج سال پیش اومدیم تهران چون بابام معلم بود و انتقالش دادن.
برای بازنشسته شدنش مجبور شد بیاد و بعدشم که ما دانشگاه قبول شدیم همین جا و دیگه برنگشتیم و وضعیت تنفسی منم کمی حساس تر شد.

romangram.com | @romangram_com