#پانتومیم_پارت_60

-خب که چی؟
وارد اتاق شد و موهاش رو با گیره توی دستش بست و گفت:
-میان برای خواستگاری
دستم رو دکمه های لباسم خشک شد!چشم بسته و عصبی گفتم:
-مامان گمونم من یه بار جواب ردم رو به فاضل دادم.
مامان اخم کرده گفت:
-فاضل پسر خوبیه،سالمه با خداعه دنبال دختر مردم نیست کاریه درس خوندست، ماشین و خونه ام که داره.
با حرص مانتوم رو انداختم رو زمین و برگشتم و با تمسخر گفتم:
-هاهاها اتاقکی که طبقه بالای خونه عمو درست کرده رو میگی خونه...مگه من خرم؟
مامان اخم کرده گفت:
-آیلین تو دختر شاه پریون نیستی منتظر پسر پولدار و خوشگلی که عشق رو باهاش تجربه کنی!
اینا واسه فیلماست چشمات رو باز کن
با حرص جیغ زدم:
-نمی خوام با اون و امثال اون ازدواج کنم.
نه این که ازم کم باشن ها...نه مگه من خرِ کیم؟بابام یه بازنشسته بی پوله که میره دم بنگاه کنار عموم میشینه،مامانم مگه جراح مغز و قلبِ؟
مامانمم تا جایی که یادم میاد همش در حال اشپزی و کار و تمیز کردن خونه بوده...
با بغض داد زدم:
-اخرین بار که یه شب قشنگ و رومانتیک با بابا داشتی کی بود؟آخرین بار که خانوادگی رفتیم تفریح و بیرون کی بود؟
در کمد رو باز کردم و داد زدم:
-اخرین بار که براش لباس قشنگ پوشیدی و خودت رو خوشگل کردی کی بود مامان؟
چند بار برای خودت زندگی کردی؟کی لذت بردی از جوونیت؟
مامان اخم کرده نگاهم کرد و روبه روم ایستاد و عصبی گفت:
-من زندگیم رو همیشه دوست داشتم!
با بی پولی هاش...با قرض هاش
با سختی هاش
چون بابات رو دوست داشتم،خوب گوش بده ایلین
شاهزاده سوار بر اسب سفیدی وجود نداره.
اگرم داره برای ما نیست برای من و امثال تویی که تا خرخره تو لجنیم نیست.
جیغ زد:
-بفهم!

romangram.com | @romangram_com