#پانتومیم_پارت_6

بلند زدیم زیر خنده و آرام با چشمای گرد شده گفت:
-آیلین برو حاضر شو لفتش میدی!
سر تکون دادم و فوری بلند شدم همیشه نیم ساعت قبل از آرام آماده می شدم چون اون پنج دقیقه ای حاضر بود و من نیم ساعت لفتش میدادم
رفتم تو اتاق و در کمد رو باز کردم یه کمد که هم برای من و آرام و مامان و بابام بود!
البته بزرگ بود ولی خب همه لباسامون رو داخلش چپونده بودیم فقط تو کشو هاش جدا بود لباسامون.
زود مانتو زرشکی و کوتاهم رو برداشتم و شلوار جینِ مشکیِ آرامم برداشتم وقتی خواهر داشته باشی یعنی داشتن دو تا کمد لباس! البته لباسای من و آرام با هم یک کمدم نمی شد
ولی لباسای من به لطف دوستای رنگا رنگم بیشتر بود...
مقنعه مشکیم رو برداشتم موهام رو شونه کردم و کج ریختم و بافتم مقنعه رو روی سرم تنظیم کردم و خط چشم و رژ لب زرشکی کم رنگم ،موهام رو بیشتر کج کردم و گوشواره گیلاسی شکلم رو انداختم بیرون
کوله مشکیم رو برداشتم و بعد برداشتن گوشیم از اتاق خارج شدم.
آرام دویید تو اتاق و من رفتم توی حال و فیلم مورد علاقم داشت پخش می شد رود دکمه ضبطش رو زدم عمرا از دستش میدادم!
رفتم سمت درو کتونی های مشکیم رو برداشتم
بابا با لبخند گفت:
-حواستون به خودتون باشه
نفس عمیق و کلافه ای کشیدم.
-چشم بابا!
این حرف رو آرام زد،مقنعه اش رو روی سرش انداخت و کفشاش رو پوشید و با هم از خونه خارج شدیم.
البته آرام یک ساعت در حال خداحافظی بود!
از پله ها تند تند پایین رفتیم.
- یه پراید از دارِ دنیا داشتیم فروختیمش پولِ پیشِ خونه رو زیاد کردیم به فاصله چند ماه همون پراید شد پنجاه میلیون
آرام به غر غرام مثل همیشه با لبخند گوش میداد
به سمت انتهای خیابون می رفتیم برگشتم سمتش موهاش کامل بالا داده بود و کمی از موهاش دیده می شد و مثل همیشه بود بی آرایش و ساده بود.
این همه سادگیش برام عجیب و کمی رو مخ بود
بعد از پویا کلا صحبتاش با پسرا فقط تو نمایش محدود شده بود اون قدر ساده و مهربون بود که گاهی خودمم تو خلقتش می موندم!
آخه ما چه جوری تو یه شکم بودیم!
جلل خالق...

تو ایستگاه اتوبوس مثل همیشه نشستیم.
نورِ افتاب مستقیم تو صورتمون بود.
عینک دودیم رو از تو کولم بیرون کشیدم و به چشم زدم و نگاهم رو به اطراف دوختم.
-دخترا...

romangram.com | @romangram_com