#پانتومیم_پارت_53
این رو با خنده گفتم.
بابا همون طوری خمار سرتکون داد و دستش رو، رو دیوار کشید
من و آرام گیج نگاهش کردیم که کولر رو خاموش کرد و پشتش رو کرد و همون طوری خمارِ خواب رفت سمت اتاق خواب.
با چشمای گرد شده گفتم:
-حرفی برای گفتن ندارم.
آرامم بهت زده گفت:
-منم!
با همون دهن باز رفتم سمت اتاقم و ارامم دنبالم اومد در رو اروم باز کردیم و بدون روشن کردن برق لباسامون رو عوض کردیم.
معین خواب بود و ملافه از روش کنار رفته بود.
ملافه رو روش کشیدم و آرامم بالشتش رو زیر سرش هول داد.
رخت خوابامون رو پهن کردیم و پتو گل بافت و نرم و کوچولوم رو برداشتم
خیلی گوگولی و نرم بود!
حتی تابستونم از خیرش نمی گذشتم.
روم انداختم و گوشیم رو چک کردم.
کمی با مهراد چت کردم و وسط چت چشمام خمار شد و خوابم برد.
****
طی یک هفته اخیر با ارام چند بار رفتم همون سالن نمایش و بازیگرا از جمله ارام و برای نمایش گریم می کردم.
کارم رو دوست داشتم هرچیزی که مربوط به رنگ و نقاشی و خلاقیت باشه رو دوست داشتم.
چند بار امیر رو دیدم،نمایش داشت.
هر نمایش عجیب تر از اون یکی اما پایه ثابت نمایشش کارت بازی بود همیشه با پاسور حقه میزد،نود در صد مهارتش با اون بود.
صبحا میومد تمرین می کرد، البته این رو آرام می گفت و این که ارام می گفت که امیر خیلی نگاهش می کنه و این موضوع رو دوست نداره.
اصولا وقتی من و ارام با هم بودیم پسرا جذب من می شدن ،نه این که سر باشم!به خاطر رفتارم بود.
یه جوری با دست پس با پا پیش!
ب علاوه که خب تیپای هنری خیلی خوبی میزدم.
برخلاف ارام که انگار نه انگار بازیگره.
یه حالت و حس عجیبی داشتم، چرا امیر همش
به آرام نگاه می کنه!
آرام درسته معصوم و ارومه اما چیزی نداره که مردارو به خودش جذب کنه
بیخیال فکر کردن به امیر شدم و دختر روبه روم رو گریم کردم.
romangram.com | @romangram_com