#پانتومیم_پارت_47

عصبی نگاهش کردم و رفتم و کنار دختر و پسرا ایستادم،حالا شیش نفر شده بودیم.
-شما پاسورای من رو ندیدید؟
با حرص گفتم:
-نه غیبشون کردی
روبه جمعیت لبخندی زد و گفت:
-بعید می دونم!
بلند رو به جمعیت داد زد:
یکی یه شماره کارت بگه
هرکس یه چیزی می گفت و امیر گفت:
-ساکت ساکت
رو به ردیف اول به یک زن میان سال گفت:
-خانوما واجب ترن‌
همه دست زدن و روبه زنه گفت:
-یه شماره کارت بگین
زن کمی فکر کرد و با خنده گفت:
-دهِ دِل
امیر برگشت و یهو روبه روم ایستاد.
با تعجب نگاهش کردم،سرش رو خم کرد رو صورتم و همه با هیجان دست زدن و اون قدر نزدیک بود که می ترسیدم نوک بینیش بخوره به صورتم!
دستش رو برد کنار گردنم و ازم که دور شد همه با هیجان دست زدن.
تو دستش پاسور بود...یه ورق!اونم دَهِ دل!
دستم رو پشت گردنم گذاشتم، ده دل پشت گردن من چی کار می کرد!
امیرم که آستیناش بالاست و جمعیت از همه جا بهش دید دارن ،چه جوری کارت رو دراورد؟ اونم همون کارتی که زنه گفت!
با دهن باز نگاهش کردم که رو بهم گفت:
-تو یه شماره بگو
خشک شده گفتم:
-تکِ خشت
نیشخندی زد و به پسره روبه روش نگاه کرد و گفت:
-از کفشات خوشم میاد
پسره خندید و گفت:
-آل استارِ بابا

romangram.com | @romangram_com