#پانتومیم_پارت_39
با لبخند سر تکون داد.
با هم رفتیم سمت خونه و همسایه های جدید داشتن خونه رو تمیز می کردن.
یکم سر خم کردم،یه زن و مرد جوون با دو تا بچه کوچیک.
بیا اینم از شانس من! یه بار نشد مثل رمانا و فیلما یه همسایه جذابِ خشن و پولدار گیرم بیاد
هرچی سنگه واسه پای لنگه.
با هم وارد خونه شدیم
معین نمی تونست دروغ بگه...نه آرام، نه معین دوتاشون ساده بودن.
و من برخلاف اونا سناریو می ساختم!
به مامان و آرام گفتم معین همین طوری دعواش شده و مامان قربون صدقه شکمِ معین می شد و من و آرام می خندیدیم.
وارد اتاق شدم و رفتم گوشیم رو زدم به شارژ موقع برگشت گوشی ارام رو روی میز دیدم.
خم شدم و در اتاق رو بستم و گوشی اسکنِ چهره ای داشت.
گوشی رو جلوی صورتم گرفتم و قفل باز شد.
اینم از مزایای دو قلو بودنِ
فوری پوشه های مخفی گوشیش رو اوردم.
تف توروت ارام،چرا دست از سر پوریا بر نمی داری پسره نه قیافه خوب و آن چنانی داره نه میلیاردره!فقط عشق؟مگه میشه؟
اونم بعد این همه مدت؟
عکساش رو هر روز میشینه نگاه می کنه احمق!
زود اومدم بیرون و گوشی رو به همون حالت گذاشتم رو میز.
لبم رو به دندون گرفتم و رفتم سمت پنجره.
***
موهام رو با انگشتام به بازی گرفته و تو محوطه منتظر مهراد بودم
امروز کلاسمون طول کشیده و واقعا خسته بودم.
ارام امروز کلاس نداشت.
با شنیدن صدای بوق ماشینش از رو نیم کت بلند شدم و از خیابون رد شدم و رفتم سمت ماشینش.
بی ام وِ سفید! پولداریه دیگه...هر روز یکی!
سوار شدم و با لبخند نگاهش کردم که خم شد و گونم رو بوسید.
بازم لبخند زدم و درحال راه افتادن گفت:
-شرمنده منتظر موندی عزیزم
-عیب نداره، فقط زود تر بریم.
-چشم.
romangram.com | @romangram_com