#پانتومیم_پارت_38

با هم وارد خونه شدیم و بردمش سمت شیر آب و شلنگ رو برداشتم و آب رو باز کردم نشست رو زمین و خم شدم دهن خونیش رو شستم و گفتم:
-این همه پول چرا ازت می خوان؟
مضطرب به زمین زل زد و گفت:
-دعوام نمی کنی؟
محکم و سریع گفتم:
-دعوا می کنم،ولی باید بگی!
جلوش نشستم و خیره به دستای تپلش گفت:
-پاسور بازی می کردیم...بعد گفتن شرطی بازی کنیم،اول سر خوراکی بود بعد هی بزرگ تر شد منم چون نمی خواستم کم بیارم قبول کردم.
ولی هی باخت دادم.
با چشمای گرد زدم تو سرش و گفتم:
-با پسرایی که سه چهار سال ازت بزرگ ترن بازی کردی؟الاغ؟الان صد و پنجاه تومن از گورم بیارم؟میدونی قمار چه قدر خطرناکه؟
لب برچید و عصبی بلند شدم و گفتم:
-خاک تو سرت

با بغض گفت:
-به بابا نگو
با عصبانیت گفتم:
-معلومه که نمی گم می خوای دِق کنه...بفهمه تو این سن رفتی پی قمار و شرط بندی؟
با بغض گفت:
-مدرسه گرسنه ام می شد خب
دندون رو هم سابیدم،دلم از بغضش گرفت.
رفتم سمتش و دستم رو، رو شکمش گذاشتم و مثل ژله تکونش دادم و گفتم:
-هروقت گرسنه ات شد بهم بگو بهت پول میدم...ولی دیگه از این کارا نکن.
چشمای درشتش رو بهم دوخت و گفت:
-آرام خیلی مهربونه...ولی تو محکم تری...
همیشه دعوام می کنی،اذیتم می کنی ولی خیلی دوست دارم.
با لبخند سرم رو بردم کنار گوشش و گفتم:
-خر خودتی
خندید و بلند شدم و بازوش رو کشیدم و گفتم:
-بلند شو بریم بالا،اگه پرسیدن بگو تو کوچه دعوات شده سر بازی من دیدم اومدم پایین.

romangram.com | @romangram_com