#پانتومیم_پارت_34

و خم شد و کولش رو از رو میز برداشت و از کلاس زد بیرون.
با دهن باز به استاده زل زدم.
الان اینی که ما بازی کردیم نمایش نبود که!
فقط خودمون میدونستیم که واقعا مثل سگ و گربه چسبیدیم به هم!
بقیه فکر کردن نمایشه و امیر این کارو کرد!
زود به حالت آرامی برگشتم و خجالت زده کوله دختره رو گذاشتم رو میزش.
استاد گفت:
-دل شاد نه به آرومیت،نه به بازیت!
هول شده گفتم:
-بازیگریه دیگه
سرتکون داد و رفتم خم شدم و کیفم رو برداشتم و استادم بلند شد و گفت:
-خسته نباشید
همه بچه ها با هیجان نگام‌ می کردن و راجب من و امیر حرف میزدن
البته راجب ارام و امیر!

با سرعت تو محوطه پشت سرش دوییدم و یهو پیچیدم جلوش و گفتم:
-صبر کن!
نفس نفس زنون نگاش کردم عینک دودیش رو برداشت و گفت:
-چیه؟
موهاش هنوزم خیس بود.
-از کجا فهمیدی من خواهرِ آرامم؟
کنارم زد و به سمت خروجی رفت و گفت:
-چون ضایع است!
دنبالش رفتم و با اخم گفتم:
-مامان بابامم نمیفهمن!تو از کجا فهمیدی؟
برگشت و بی حوصله گفت:
-چون تو اخم داری،دنبالِ دعوایی رو همه چیت حساسی،چروک شدن مانتوت یا درست کردن مغنعه ات نیم ساعت طول میکشه.
نیشخندی زد و خم شد رو صورتم و گفت:
-چون تو زیاد به پسرا نگاه می کنی
با بهت نگاهش کردم که رفت سمت یه موتورِ بزرگ و سیاه و کلاه کاسکتِ آبی رنگ رو برداشت و رو سرش گذاشت و گفت:

romangram.com | @romangram_com