#پانتومیم_پارت_33

روبه روی در کلاس یهو در کلاس رو باز کرد و زود رفتم داخل و دستم رو قبل ورود ول کرد.
گیج برگشتم و بهت زده نگاهش کردم.
که عصبی گفت:
-با کی بودی؟
خشک شده پلک زدم که داد زد:
-می خوای پرستیژ من رو به هم بزنی؟
با همین قدِت؟
با دهن باز نگاهش کردم و عصبی جیغ زدم:
-خودت مگه چی ای؟انگار برد پیته یا پورشه زیر پاش داره برا من کلاس میاد.
ابرو بالا انداخت و با نیشخند گفت:
-حد اقل قدم ۱۵۰ سانتی نیست!
با حرص خم شدم کوله یکی از دانشجو هارو از رو میز برداشتم کوبیدم به سینش جیغ زدم:
-من صد وشصت و هشتم،چشمات کوره!؟
دستم رو جلوی چشماش تکون دادم و گفتم:
-برات امام زاده صالح شمع روشن می کنم.

دو قدم بلند به سمتم برداشت و تو چشمام زل زد و گفت:
-سر راه واست مَشعل میارم روشن کنی برا خودت...شمع برا تو کفاف نمیده.
با حرص داد زدم:
-مستر غرور با من کل ننداز ها...
با نیشخند گفت:
-اگه بندازم؟
با حرص و نفس نفس زنون از تو همون کوله که دستم بود و معلوم نبود از کیه با سرعت بطری آبش رو دراوردم و درش رو باز کردم و کل آب رو ریختم روش...
صدا از هیچ کس در نمی اومد،با دهن باز بهش زل زدم با چشمای سگ شده از بین موهای خیسش نگام می کرد.
یهو صدای دست زدن اومد و بعدش تشویق کل‌ِ کلاس!
بهت زده برگشتم و تازه نگام به کلاس افتاد.
استاد با ابروهای بالا رفته گفت:
-خیلی خوب بود!
امیر خش دار گفت:
-نمره یادت نره

romangram.com | @romangram_com