#پانتومیم_پارت_32
دست به جیب به سمت پله ها رفت
با بهت نگاهش کردم.
این چرا داره میره!
-کجا میری؟
بدون برگشتن همین طوری می رفت سمت پله ها
فوری دوییدم جلوش و انگشتام رو، رو سر شونش گذاشتم:
-نمره ازمون کم میشه.
شونه بالا انداخت و تیکه تیکه و کشیده گفت:
-بِ...درک!
با حرص نگاهش کردم و گفتم:
-مگه رشتت این نیست!عرضه یه نمایش نداری؟
برگشت و سرش رو خم کرد و گفت:
-خاله ریزِ من کارمم نمایشه،زندگیم نمایشه..
ولی حوصله اونارو ندارم.
با بهت نگاهش می کردم.
با حرص گفتم:
-خاله ریزه مامانته
سرش رو کج کرد و گفت:
-سختت نیست؟
گیج نگاهش کردم که با لبخند سرتاپام رو رسد کرد و گفت:
-این که برای خواهرت مجبور شی آرایش نکنی و موهات رو نندازی بیرون.
با دهن باز نگاهش کردم و متفکر گفت:
-کارِ سختی باید باشه!
این از کجا فهمید من آرام نیستم!
با حرص نگاهش کردم و گفتم:
-افرین مستر غرور، من خواهرم نیستم بِر و بِر نگات کنم
میزنم پرستیژ نداشتت رو به هم میریزم.
لبخندی عجیبی زد و یهو دستم رو گرفت و کشید سمت در کلاس با بهت گفتم:
-چی کار میکنی الان میبیننمون،ولم کن!
romangram.com | @romangram_com